.
آمون : رفتم ببینم چه خبر است؟ این بود :
(بررسی ادعاهای ناصر پورپیرار در کتابهای «دوازده قرن سکوت» و «پلی بر گذشته»)
تاملی در بنیان تاریخ ایران: دوازده قرن سکوت . کتاب اول : برآمدن هخامنشیاننوشته : ناصر پورپیرار
چاپ سوم : ۱۳۸۰
۲۶۴ ص – ۱۵۰۰۰ ریال
ناشر : کارنگ
تاملی در بنیان تاریخ ایران : پلی بر گذشته . کتاب دوم : برآمدن اسلام
نوشته ی : ناصر پورپیرار
دوره سه جلدی - ۳۱۲ + ۲۸۰ + ۲۷۲ ص - ۵۰۰۰۰ ریال
چاپ اول : ۸۱ – ۱۳۸۰
ناشر : کارنگ
تاریخ نویسان ایران و اسلام
[ با خواندن کتاب های آقای پورپیرار ] حالا دیگر خواننده حسابی مرعوب و منکوب شده و فهمیده بعد از آن همه « من آنم که رستم بود پهلوان » ها و « که جدّم علی فتح خیبر نمود » ها ثابت شده که این ملت اصلاً در دایرة فرهنگ و تمدن جهانی «عددی نیست » و عروسکی بیش نیست که یهود با پوشال پر کرده تا جلوی اسلام و عرب بایستاند . این است که مظلومانه می پرسد : اما آقا اجازه ! ما آخر اینها را در کتابهای تاریخ و متون کهن خوانده بودیم . استادانی … اما معلوم می شود که کتابهای تاریخ را هم باید از دم دور بریزیم ؛ چرا که کتابهای تاریخ مربوط به دوران مورد بحث ما سه دسته اند : یکی کتابهای پیش از قرن سوم هجری . یکی کتابهای حدود قرن سوم و چهارم ، یعنی تاریخهای دست اول و « کهن ترین کتابهای تاریخ عمومی ». دیگری کتابهایی که بعد از این زمان نوشته شده اند . و اما دستة اول که اصلاً وجود ندارند و اگر هم اسمی ازشان هست جعل است و دروغ چرا که اساساً قبل از این زمان ، یعنی تا پایان قرن سوم هجری ، کتابی در جامعة اسلامی وجود نداشته است و حتی« قرآن » به صورت مکتوب و کتاب درنیامده بود . دستة دوم سه تا بیشتر نیستند : « تاریخ طبری » و « تاریخ یعقوبی » و « تاریخ ابن قتیبه » یعنی « امامت و سیاست » یا تاریخ خلفا . سومی چندان کاری به ایران ندارد و دوتای دیگر هم اعتبار چندانی ندارند . می ماند دستة سوم که از روی دست دستة دوم نوشته شده و حسابش از پیش معلوم است . شتر مرد و حاجی خلاص .
در این حرفی نیست که به متون تاریخی باید با دید انتقادی و با تردید نگاه کرد . متون تاریخی بازمانده از گذشته سرشارند از اشتباه ، گزارشهای جانبدارانه ، تفسیر به رأی ، دروغ ، تخیلات ، داستانپردازی و هزار گیر و گرفتاری دیگر . و این نه مختص است به مورخان ما و نه محدود به یک موضوع معین که دعوای عرب و عجم باشد ، بلکه در مورد کل منابع تاریخی موجود صدق می کند و مسئلة بنیادی « علم تاریخ » است . و اساساً علم تاریخ یعنی اینکه از دل همین روایت های متضاد و اشتباه آمیز وآمیخته به دروغ و افسانه و جانبداری ، تا جای ممکن ، حقیقت تاریخی را بیرون بکشیم و این چندان دشوار است که گرچه علم تاریخ در جهت آن تلاش می کند ، این روزها اساساً در اینکه حقیقت تاریخی و عینیت تاریخی ممکن باشد، تردید می کنند. اما به هر حال ، منابع ما برای نوشتن تاریخ همین هاست . منابع صددرصد صادق و مطمئن و درست را فقط در عالم آرمانها می توان یافت . و اختلاف و ناهمخوانی این منابع نه تنها سدّ راه نیست بلکه در واقع تنها امکان ما برای دستیابی به حقیقت است . فکرش را بکنید که اگر همة کتابهای تاریخ یک حرف را می زدند و آن نیز دروغ بود، چگونه می شد به حقیقت دست یافت . اختلاف روایات است که اجازه نمی دهد یک متن تنها ما را اسیر خود کند . بنابراین باید زبان تاریخنویسی چون طبری را بدانیم که هر واقعه را از زبان چندین راوی مختلف حکایت می کند و امکان تردیدکردن را برای ما باز می گذارد . اما او از نظر آقای پورپیرار مؤلفی صادق اما نه مورخی لایق است . چرا که می نویسد: « بنای من در آنچه آورده ام و گفته ام بر راویان بوده است نه حجت عقول و استنباط نفوس ، نه استدلال و نظر ، « بجز اندکی » منظور او روشن است . یعنی آنچه را می گویم از راویان شنیده ام ، و از راه استدلال عقلی و استنباط آدم ها به آن نرسیده ام . حالا راوی ممکن است راست یا دروغ و معقول یا غیرمعقول گفته باشد . ایشان این جمله را چنین معنا می کنند که طبری گفته ، آنچه من گفته ام جز اندکی با حجت عقول و استنباط نفوس و استدلال نظر « بی ارتباط است » ، یعنی همه آنچه گفته ام جز اندکی خلاف عقل است . و با همین قرائت غلط یک خط سراسری می کشند روی کل « تاریخ طبری » و می گویند خود طبری حرفهایش را خلاف عقل و استدلال دانسته و از این رو تنها حسنی که برای او قائل اند ، این است که به دروغگویی خود واقف و معترف است . دلیل دومی که برای نفی « تاریخ طبری » می آورند این است که در تاریخش هرچه به وقایع زمان خودش نزدیک می شده ، از جامعیت و تفصیل آن کاسته می شود . و این کار را اگر زرین کوب به علت سستی و کهولت می داند ، ایشان ناشی از آن می داند که طبری در مورد زمان نزدیک به خود نمی توانسته دروغ سر هم کند . می پرسم، « آیا همین دور و بر خودمان نمی توانید تاریخدانی سراغ کنید که مثلاً تاریخ صفویه را تا دقیق ترین جزئیات آن از حفظ باشد اما مثلاً نتواند تاریخ بیست سالة اخیر را بنویسد ؟ »
نه اینکه « تاریخ طبری » جای نقد نداشته باشد؛ حتماً دارد و در این مورد بررسی های عالمانه و خوبی هم انجام شده و ایرادهای گوناگون بر او گرفته اند . از همه مهمتر سهل گیری اوست که هرچه را از هر که شنیده ، آورده و خود با آن گفته ها برخورد ناقدانه نداشته است . اما این را خودش از اول گفته و هشدار داده . و بعد هم تمام راویانش را ردیف به ردیف نام برده تا امکان قضاوت مهیا باشد . و به هر حال ، به این سادگی نمی توان از اثری به عظمت « تاریخ طبری » چشم پوشید .
بعد از طبری نوبت می رسد به یعقوبی . اینجا دیگر گمان می کنیم نتوانند او را متهم به شعوبی بودن و طرفداری عجم و غیره کنند ؛ چرا که یک جا از او نقل قولی می آورند که « پارسیان برای پادشاهان خود چیزهای بسیاری ادعا می کنند که قابل قبول نیست ، … از اموری که عقل آن را نمی پذیرد و در شمار بازی ها و یاوه گویی های بی حقیقت قرار می دهد ».
اما بعداً برای او هم پاپوش هایی دوخته می شود از جمله اینکه اسمش ابن « یعقوب » است و چه بسا اصلاً یهودی بوده و شاید هم شیعه بودنش در تاریخ نویسی او تأثیر داشته و خلاصه اخراج . از همین یعقوبی استفاده می کنند برای اثبات اینکه در جامعة اسلامی زمان او هنوز کتاب وجود نداشته . می گویند یعقوبی فقط تا هنگامی که در جهان غیر اسلامی است ، سخن از کتاب می گوید و بعد از خروج از یونان که از پارس و مصر و غیره حرف می زند ، دیگر حتی نام یک کتاب را هم در تاریخش نمی خوانید . اما مگر یعقوبی به یونان رفته بود ؟ ابداً. او اصلاً از همین محدودة جهان اسلام خارج نشد و نه به یونان رفت و نه به هند . آنچه راجع به این سرزمین ها می گوید اطلاعاتی است که گردآورده است . و وقتی از آن همه کتابهای یونانی حرف می زند و نام عربی آنها را می برد ، همان نامهایی که الان برای این کتابها می شناسیم ، و دربارة مضمون آنها هم اطلاعاتش درست است ،اتفاقاً نشان می دهد این کتابهای یونانی در جامعة اسلامی موجود بوده اند و او آنها را در سوریه یا مصر دیده بوده است .
می ماند ابن قتیبة دینوری ، که چون « در کتاب العرب به سختی بر شعوبیه تاخته » و به طور اعم قائل به فضل عرب بر فارس است و اهل سنت است و زرین کوب او را قبول ندارد و غیره ،[ از سوی آقای پورپیرار ] مورد تأیید قرار می گیرد و شخص و آرای او را معتبر ، و حکومت نسبی خرد و حکمت و اندیشه در آثارش را تأیید می کنند . اما می گویند چون اشاره و اعتنایی به هیچ بخشی از مسائل ایران ندارد ، در این بحث مطرح نیست . اما گویا اتکای ایشان در مورد او فقط بر « امامت و سیاست » اوست که از قضا انتسابش به او بسیار مشکوک است ؛ و لابد اگر به « عیون الاخبار » او توجه می کردند که به اخبار ایران توجه دارد و به « کتاب ابن مقفع » اشاره می کند و از کتابهای دوران ساسانی مانند « سیره العجم » و« آیین نامه » یاد و نقل می کند ، با او هم چپ می افتادند.
بدین ترتیب با نفی این سه تاریخ دست اول، بقیة تاریخنگاری ما هم که متکی بر آنهاست ، نفی می شود و همة آنچه دربارة تاریخ قرون اولیة اسلامی می دانیم ، اعتبار خود را از دست می دهد و به جای آنها می توانیم پای نقل آقای پورپیرار بنشینیم تا برایمان قصة یهود و شعوبیه تعریف کنند .
اما من با همین سواد ناقصم میتوانم بگویم دست کم دو سه کتاب دست اول دیگر را ایشان از قلم انداخته اند . یکی آن دینوری دیگر است یعنی ابوحنیفة دینوری و کتابش « اخبار الطوال ». دیگری بلاذری و کتاب « فتوح البلدان » او . ببینیم اینها چرا فراموش شده اند .
« اخبار الطوال » را نمی دانیم چرا ؛ چون ظاهراً در نیمة دوم قرن سوم نوشته شده و از مصنوعات ابن ندیم هم نیست ، بلکه حی و حاضر موجود است و محمود مهدوی دامغانی هم آن را به فارسی ترجمه کرده و منتشر شده است . و این دینوری آدم تخیلی و جعلی هم نیست ؛ چون کتابهای دیگری هم دارد که آنها هم برخی موجود و ملموس اند . شاید چون اسمش دینوری است با ابن قتیبة دینوری خلط و سپس فراموش شده است .
اما بلاذری . ایشان در نقد منابع کتابهای زرین کوب از او نقل کرده اند که « کتابهایی در اوایل عهد عباسیان در باب فتوح به وسیلة واقدی و بلاذری و دیگران تدوین شد ». بعد شرح حال بلاذری را از ابن ندیم نقل می کنند و می گویند ابن ندیم « سازنده » ی بلاذری است . و جای دیگر می گویند « کتاب تصوری بلاذری ، یعنی « البلدان » ..» . در شگفت می شوم . آیا این کتاب « فتوح البلدان » که الآن جلو چشم من است « تصور » است ؟ و تازه این قسمت مربوط به ایرانِ « فتوح البلدان » است که آذرتاش آذرنوش ترجمه کرده و قبل و بعد از انقلاب هم منتشر شده . کل آن را هم می دانم که محمد توکل ترجمه کرده و آن هم منتشر شده . پس آیا این کتابها ، و آن مورخ مشهور که در ردة طبری است ، خیالات بوده است ؟ آنگاه از زرین کوب ایراد می گیرند که چرا او را از « اوایل عهد عباسیان یعنی میانة قرن دوم هجری » دانسته است ؟ میانة قرن دوم « اول » عهد عباسیان است اما « اوایل » عهد عباسیان تا میانة قرن سوم هم می تواند باشد؛ چرا که عهد عباسیان بیش از پانصد سال بوده است و ما می دانیم که بلاذری در ۲۷۹ هجری در گذشته است ، و لذا به حرف زرین کوب ایرادی وارد نیست . پس در واقع خود ایشان هستند که منبع اصلیشان ابن ندیم است و چون او را قبول ندارند ، بلاذری را « از علمای اختراعی الفهرست » تلقی می کنند و آن همه شواهد تاریخی دیگر را که در کتابهای دیگر و بدون اتکا به ابن ندیم در مورد بلاذری آمده است ، نادیده می گیرند و فقط داستان کم اعتبار دیوانه شدن او را که ابن ندیم آورده ، جدی می انگارند . حتی در جلد ۴ در همان حال که دارند نقل قول های آذرنوش از بلاذری را می آورند ، باز می گویند « بلاذری ناشناس و دست ساز ابن ندیم » ! پس بهتر است مقدمة همان « فتوح البلدان » ترجمة آذرنوش را بخوانند که اطلاعات کافی و موثق در مورد بلاذری دارد و از کتاب مهم دیگرش « انساب الاشراف » و از ترجمه های کتابهایش و غیره صحبت می کند.
در مورد واقدی هم اشتباه می کنند که می گویند « به گمان آقای زرین کوب » صاحب کتابهایی بوده . این گمان زرین کوب نیست . بلکه اگر قدری از صفحات « الفهرست » ملعون خودشان بیرون می آمدند ، متوجه می شدند که کتاب « مغازی » واقدی را هم محمود مهدوی دامغانی ترجمه کرده و در دو جلد منتشر شده است و چون واقدی متولد ۱۳۰ است و در ۲۰۷ در گذشته ، کتابش متعلق به همان دورانی است که می گویید کتاب وجود نداشته است .
پس دست کم سه تا کتاب را « جا انداخته اند ». و تازه ، اطلاعات من در این زمینه جامع نیست و حتماً کتابهای دیگری هم هست . آقای پورپیرار ! آیا این جور می خواستید به تاریخ نگاری ایران قرون اول اسلامی نور بتابانید ؟ این چه جور نوری است که سه تا کتاب را در تاریکی نگه می دارد ؟
همان دو سه تا کتابی را هم که سراغ دارند ، می گویند نقل از راویانی است مشکوک و نامعتبر ؛ و چنان چهرة کریهی از تک تک این راویان رسم می کنند که خواننده فکر می کند همین الآن باید برود سر قبرشان تف بیندازد . اما درست که دقت کنیم درمی یابیم ، در اغلب موارد ، این سوء شهرت های موجود ناشی از مخالفت های شیعه و سنی است که کوشیده اند از راویان منتسب به طرف مخالف سلب اعتبار کنند . وگرنه آدم هایی مثل واقدی و ابومخنف و هشام بن کلبی و مداینی و ابن اعثم کوفی و غیره کم آدم هایی نبوده اند . آنان راویان برجستة دوران آغازین اسلامی بوده اند و وزنی داشته اند . شاید برخی روایاتشان جای تردید داشته باشد . شاید کتابهایی که ابن ندیم یا دیگران به آنان نسبت داده اند ، واقعیت نداشته باشد ؛ اما مجهول الهویه نیستند و خود در روایاتشان واقعیت داشته اند و همان قدر که به روایات آنها باید تردید داشت ، به ناقدان آنها هم باید تردید داشت که تا چه حد انگیزه های فرقه ای داشته اند . و گذشته از همة اینها ،اگر این کتابها و راویان نامعتبرند ، همة حرفهاشان نامعتبر است ؛ نه فقط آنچه در تأیید یا به نفع ایرانیان و عجم گفته اند .
تاریخ : دوشنبه سوم آذر ۱۳۹۳ | 16:36 | نویسنده : نصراصفهانی | آرشیو نظرات
با چنین عکس در میانه متن :
http://s6.picofile.com/file/8257550084/davazdah_gharn_sokoot_9102_01.jpg
و این هم برای علاقه مندان مطالعه بیشتر :
خاطرات هاخام(خاخام) یدیدیا شوفط(شوفیط)و فرقه سازی یهودیان آنوسی مشاهده
هواخوری2 :اصالت قوم بنی اسرائیل و تعلق انبیای بسیار به غضب شدگان مشاهده
دو دوزه بازی در اعتبار سنجی شاهنامه به عنوان تنها منبع ساسانیان مشاهده
جزیه داریوش بر ایرانیان به نفع یهودیان مشاهده
هرودوت، پدر تاریخ و ابتلا به سرگیجه لاعلاج یاوه گویی و چرند بافی مشاهده
░▒▓۩ قدمت تاریخی بیشتر فلسطین بر بنی اسراییل در تورات ۩▓▒░ ©® مشاهده
تولد تاویلگر تازه ؛ نصر حامد ابوزید مشاهده