اسماعیل رجبی
یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 07:59 ب.ظ
جناب آقای پورپیرار
با سلام .
احتراما چندی پیش کتاب " در باره مسأله یهود " به قلم کارل مارکس ، نوشته شده در سال 1843 ( حدود 170 سال قبل ) را مطالعه نمودم . ( کتاب علیرغم حجم اندکش ) دارای دو مترجم و سه ویراستار است و منطقا در برگردان به زبان فارسی نباید مشکلی داشته باشد . اما متاسفانه در رابطه با محتوای کتاب و مسأله یهودیان جامعه اروپا در آن زمان و نظرگاه کارل مارکس در رابطه با آن ، جز مشتی مفاهیم گنگ چیزی دستگیرم نشد .
خواهشمندم در صورت صلاحدید کلیدی جهت فهم این کتاب در اختیار اینجانب قرار دهید .
سپاسگزارم .
سلامت باشید .
پاسخ:
به زبان اصلی یعنی آلمانی بخوانید.
جناب آقای پورپیرار
پنجشنبه 28 شهریور 1392 ساعت 08:15 ب.ظ
احتراما ، ضمن تشکر از پاسخ کوتاه بالا ، نکات زیر را به عرض میرسانم :
کتاب " در باره مساله یهود و گامی در نقد فلسفه هگل " توسط آقای مرتضی محیط ترجمه شده که طبق اعلام مقدمه کتاب ، ایشان در همه موارد از ترجمه آقای رضا سلحشور که سالهای قبل تر ، این کتاب را ترجمه نموده اند ، سود برده و آنرا ترجمه خوبی میدانند .
کتاب توسط آقایان محسن حکیمی و حسن مرتضوی ویراستاری شده و طبق اعلام مقدمه کتاب ، قبل تر هم توسط آقای کامران نیری جهت چاپ در خارج از کشور مورد ویراستاری قرار گرفته است .
بنابراین بطور قطع این کتاب از نظر ترجمه و انتقال مطالب به زبان فارسی نمیتواند مشکل اساسی داشته باشد . مشکل اصلی در دو چیز است : 1 – سواد و اطلاعات اندک اینجانب 2 – شیوه نگارشی کارل مارکس که در آن زمان بشدت متاثر از شیوه بیانی و نگارشی هگل بوده است . در آن دوران ، مارکس عضوی از حلقه هگلیان جوان بوده است . ظاهرا پیچیده نویسی هگل مورد علاقه مارکس نیز بوده است .
مشکل اصلی اینجانب در کامنت قبل ، درک چگونگی نظرگاه مارکس در رابطه با مساله یهودیان و بخصوص یهودیان اروپا بوده است و نه ایراد گرفتن به ترجمه و ویراستاری کتاب .
پیش فرضهای من بگونه ایست که فکر میکنم جنابعالی میتوانید پاسخ مناسبی ارائه نمایید . زیرا : 1 - بر اساس شناختی که از شخصیت جنابعالی بر اساس مکتوبات و مصاحبه هایتان دارم ، میتوانم بدرستی حدس بزنم که شما از اوان جوانی و نوجوانی شیفته کتاب و مطالعه بوده اید . به قول مثل عامه "کرم کتاب" بوده اید . 2 – موارد جدی فعالیت های اجتماعی و سیاسی جنابعالی در بخش قابل توجهی از دوران زندگی اتان ، بگونه ای بوده که قطعا آشنایی وسیعی با اندیشه های مارکسسیتی داشته اید و در این زمینه دست به مطالعات گسترده ای زده اید . 3 – تلاشها و فعالیت های گسترده و جانانه جنابعالی در یافتن رد پای تخریب گر یهود در عرصه های متنوع سیاسی ، اجتماعی ، تاریخی ، فرهنگی و . . . نشان میدهد که قطعا نمیتوانسته اید از پیگیری نظرگاههای کارل مارکس هم در باره یهودیان صرف نظر کرده باشید . ( با توجه به اینکه مارکس شخصیتی است که جدای از باور داشتن و یا باور نداشتن به اندیشه هایش نمیتوان او را دست کم گرفت ) .
همه موارد بالا باعث شد که در رابطه با نحوه نگرش کارل مارکس در باره یهودیان از جنابعالی یاری بطلبم .
در اینجا بیان چند پیش فرض در باره کارل مارکس نیز ضروری به نظر میرسد : 1 - کارل مارکس فرزند هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند. 2 - خانواده کارل مارکس پولدار اشرافی و ثروتمند نبوده و خود او نیز همیشه از مشکلات مالی رنج میبرده است . خصوصا در سالهای تبعید و پایان عمر که فشار شدید مشکلات مالی دامنگیر او و خانواده اش بوده تا حدی که باعث مرگ دو تن از فرزندانش شده است . 3 – کارل مارکس دارای اعتقاد و باور دینی و خداشناسانه نبوده و او را بنیانگذار مشرب نوینی در فلسفه ماتریالیستی میدانند . 4 – اگر چه در عرصه اعتقادات جامعه شناسانه ، برخی او را خیالپرداز میدانند ولی تا کنون ندیده ام کسی او را طرفدار ثروتمندان و زرسالاران بداند . در این میان تنها یک استثنا دیده ام که با دید دیگری در این زمینه به او نگریسته و البته سندی نیز ارایه نکرده است ( گاری آلن نویسنده کتاب هیچکس جرات ندارد ) . 4 – ظاهرا تعدادی از کتابهای کارل مارکس در چند دهه پس از مرگش به چاپ رسیده است .
ضمن تشکر از حوصله و صبر جنابعالی ، خواهشمندم در صورت صلاحدید کلیدی جهت شناخت بهتر کارل مارکس و بخصوص نظرگاه او در باره یهودیان در اختیار اینجانب قرار دهید .
سپاسگزارم .
سلامت باشید .
پاسخ:
نظریه پردازی مارکس و همراه اش انگلس در حوزه و سطح مسائل سرمایه داری کلاسیک اروپا است و از فرمول بندی روابط اجتماعی اشرافیت و روابط تولیدی شرق به سبب ناآشنایی مطلبی نگفته و ننوشته اند که خود علت اولیه و اصلی نااشنایی و بغرنجی داده های ان ها برای جوامع شرقی است. انان فیلسوفان یک چشم اند.
جناب آقای پورپیرار
باسلام .
احتراما پیرو دو کامنت قبلی و پاسخهای جنابعالی مطالب ذیل را به استحضار میرسانم :
کارل مارکس و فردریش انگلس در اواسط قرن هجدهم میلادی مقالاتی در رابطه با ایران ، اففانستان و برخی دیگر
از کشورهای آسیایی نوشته اند که محتوای عمده آنها بررسی روابط استعماری غرب در این مناطق و افشای قاطعانه و شدیدالحن اقدامات ضدبشری کشورهای انگلیس و روسیه میباشد . حتی جالب است که از سوی انگلس اقدام به فراگیری زبان فارسی و عربی نیز شده است . این مقالات ترجمه های متعددی دارد که جدیدترین آنها متعلق به دکتر شیخاوندی است که متاسفانه نتوانستم به آن دسترسی بیابم و از ترجمه های قدیمیتر استفاده نمودم .
عمده مقالات ایشان بدین قرارند :
جنگ ایران و انگلیس روزنامه نیویورک دیلی تریبون شماره 4904 هفتم ژانویه
جنگ بر علیه ایران روزنامه نیویورک دیلی تریبون شماره 4937 چهاردهم فوریه 1857
قرارداد ایران روزنامه نیویورک دیلی تریبون شماره 5048 بیست و چهارم ژوین 1857
ایران و چین روزنامه نیویورک دیلی تریبون شماره 5032 پنجم ژوین 1857
افغانستان ( به منبع آن دسترسی نیافتم )
علاوه بر مقالات فوق الذکر در نامه های متعدد هم به مسایل بالا اشاره داشته اند.
" اعلان جنگ انگلستان، یا در واقع "کمپانى هند شرقى"، به ایران در حقیقت تکرار ضربات غدّارانه و گستاخانه دیپلماسى انگلستان در آسیاست که در اثر آن انگلستان مالکیت خود را بر این قاره گسترش داده است. بمحض اینکه "کمپانى هند شرقى" چشم طمع به یک دولت مستقل و مختار، یا به یک منطقه بدوزد که داراى منافع سیاسى و تجارى، یا صاحب منابع زر و مال باشد، قربانى متهم به تجاوز فلان و بهمان قرارداد خیالى، یا واقعى و یا تعدّى از یک قول و قرار وهمى یا توهین غیر قابل جبران میشود و به دنبال آن جنگ اعلام میگردد، و یک بار دیگر ابدیت پلیدى و جاوید بودن داستان گرگ و میش تاریخ ملى انگلستان را با خون رنگین میسازد.
از سالیان دراز انگلستان در خلیج فارس موقعیتى براى خود دست و پا کرده، حتى جزیره خارک واقع در آبهاى شمالى را به تصرف درآورده بود. سر جان ملکم معروف، که چندین بار سفیر انگلستان در ایران بوده، پیوسته اهمیت این جزیره را یادآورى کرده، اذعان داشت که ارزش آن با بنادر بوشهر، بندر ریگ، بصره، "گرین باربریا" و "الکاتیف"، که در نزدیکىهاى آن قرار دارند، همتراز میتواند باشد. در نتیجه، هم اکنون انگلستان در آنِ واحد هم جزیره را در اختیار دارد و هم بندر بوشهر را. سر جان ملکم جزیره خارک را بمثابه مرکز تجارى ترکیه، عربستان و ایران میپنداشت. آب و هواى آن بسیار مساعد است و تمام شرایط را براى رشد و پیشرفت داراست. سى و پنج سال پیش سفیر انگلستان نظرات خود را به "لرد مینتو" که در آن موقع حکمران کل هندوستان بوده تقدیم کرد و هر دو در صدد تحقق این طرح برآمدند. در همان زمانى که "سر جان" به فرماندهى گروهى اعزامى براى تصرف جزیره منصوب شد و میبایستى حرکت میکرد، فرمان رسید که به کلکته برگردد و به جاى او "سر هارتفورد جونز" جهت مأموریت سیاسى به ایران فرستاده شد. طى نخستین محاصره هرات بوسیله ایرانیان در سالهاى ١٨٣٨-١٨٣٧، (در زمان محمد شاه قاجار) انگلستان، به بهانه واهى دفاع از افغانها، در حالى که با خود آنها دشمن خونى بود، خارک را به تصرف درآورد. ولى به واسطه نامناسب بودن اوضاع و دخالت روسیه مجبور شد که طعمه را رها کند. اقدام دولت ایران بر علیه هرات که با موفقیت توأم بود بار دیگر بهانه به دست انگلستان داد تا شاه ایران را متهم به عهدشکنى کرده و بعنوان نخستین گام مخاصمه خارک را به تصرف درآورد.
بدین سان، انگلستان مدت نیم قرن پیوسته سعى داشت نفوذ خود را در دولت شاهان ایران مستقر کند ولى به ندرت با موفقیت مواجه شده بود. شاهان ایران که خود را در مقابل دشمنان چون دایههاى مهربانتر از مادر، نابرابر میدیدند، ناچار در مقابل فشار نابکاران تسلیم میشدند. ایرانیان از رفتار انگلیسىها در هند پند گرفته بودند و حتما نصیحتى را که در سال ١٨٠٥ به فتحعلىشاه داده شده بود، به خاطر داشتند: "باید از نصایح یک ملت تاجر حریص که در هندوستان زندگى مردم و تاج شاهان را به حراج گذاشته است پرهیز کرد"؛ "کلوخانداز را پاداش سنگ است". در تهران، پایتخت ایران، نفوذ انگلستان بسیار ضعیف است، زیرا علاوه بر دسیسههاى روسها، فرانسه نیز جایگاه مهمى دارد و در میان این سه نابکار، انگلستان از آنهایى است که ایران باید بیش از همه از آن بیمناک باشد. در حال حاضر، از جانب ایران سفیرى رهسپار پاریس است، شاید بدانجا نیز رسیده باشد، و احتمال زیادى دارد که موضوع حوادث مربوط به ایران در آنجا مورد گفتگوى سیاسى قرار گیرد. در واقع، فرانسه با دیده بىتفاوتى به تصرف جزیرهاى در خلیج فارس نمینگرد. موضوع از این جهت حادتر است که فرانسه بعضى از این ادعاها را زنده میکند، بدین سان که خارک دوبار به وسیله شاهان ایرانى در اختیار فرانسه گذاشته شده بود؛ نخست در سال ١٧٠٨ در زمان لوئى چهاردهم، دیگر بار در سال ١٨٠٨. درست است که این کار بطور مشروط بوده است، ولى این امر کافى است که به دست مقلد امپراتوران فرانسه (لوئى بناپارت) که بقدر کافى ضد انگلیسى است، بهانه دهد.
در طى پاسخ اخیرى که تایمز لندن به "روزنامه مباحثات" داده است، به نام دولت انگلستان، حل و فصل مسائل اروپایى را به عهده فرانسه گذاشته تا بتواند مسائل مربوط به آسیا و آمریکاى لاتین را دربست به انگلستان اختصاص دهد، بطورى که هیچکدام از قدرتهاى اروپایى نباید در آن دخالت کنند. جاى تردید است که "لوئى بناپارت" این نوع تقسیم جهان را بپذیرد. به هر حال در مناقشات اخیر ایران و انگلستان، سیاست فرانسه در تهران، از ته دل اَعمال انگلستان را تأیید نکرد. و با توجه به لحن مطبوعات فرانسه و این که ادعاهاى فرانسویان را در مورد خارک احیا میکنند، بیشتر چنین پیداست که انگلستان درخواهد یافت که حمله به ایران و تکه پاره کردن آن کار سادهاى نیست.
براى درک علل سیاسى و هدف جنگى که اخیرا انگلستان علیه ایران آغاز کرده و بنا به اخبار رسیده اخیرا شدت بیشترى هم یافته است، لازم است نگاهى به گذشته داشته باشیم تا معلوم شود چرا دولت انگلستان میخواهد شاه ایران را به زانو درآورد. در سال ١٥٠٢ سلسله ایرانى (صفوى) توسط اسماعیل تأسیس شد. وى خود را وارث شاهان ایرانى تلقى میکرد. این سلسله به مدت دو قرن دولتى مقتدر و توانا را بنیاد گذاشت. در سال ١٧٢٠ ایرانیان شکست فاحشى از یاغیان افغانى، که در ایالات شرقى میزیستند، خوردند. آنان به بخش غربى ایران حمله بردند و دو امیر افغانى توانستند به مدت چند سال خود را بر اریکه شاهى ایران نگهدارند. پس از اندک مدتى افغانها توسط نادر[١]، که در آغاز فرماندهى کل قوا را بعهده داشت، از کشور بیرون رانده شدند. وقتى که نادر تاج سلطنت را تصاحب کرد، افغانهاى یاغى را سرکوب کرده، لشگرکشى معروف خود را به هند راه انداخت. بدین سان او به از هم پاشیدن سلطنت متزلزل مغول در هند یارى رساند و این امر موجب شد که راه نفوذ انگلیسیان بر هند هموار گشته، سپس سلطه آنان بر این کشور برقرار شود.
در سال ١٧٤٧ بدنبال هرج و مرج ناشى از مرگ نادر در ایران، احمد دورانى[٢] در افغانستان حکومت مستقلى مرکب از ایالات امیرنشین هرات، کابل، قندهار، پیشاور و سرزمینهایى که بعدها بوسیله "سیکها" تصاحب شد، بوجود آورد. این پادشاهى که فقط به ظاهر یکپارچگى داشت پس از مرگ مؤسس آن فروریخت و سرزمینهاى تشکیل دهنده آن از هم جدا شدند. عشایر خودسر افغان، که در اثر خصومتهاى دائمى و خودرایى رؤساى آنها، تجریه شده بودند، فقط بطور اتفاقى، در اثر تهدیدهاى ایران، استثنائا با هم متحد میشدند. مخاصمات سیاسى افغانستان و ایران ناشى از اختلافات ایلى است که سابقه تاریخى دارد. اختلافات مرزى و ادعاها و نیز اختلافات مذهبى پیوسته به این مخاصمات دامن میزنند. باید دانست که افغانها پیرو تسنن هستند در صورتى که ایران دژ شیعه، مبتنى بر امامت موروثى، محسوب میشود.
به رغم این مخاصمات شدید و همهجانبه بین ایران و افغانستان یک نکته مشترک وجود داشته است و آن عبارت از مخالفت با روسهاست. در زمان پتر کبیر، براى بار نخست، روسیه به ایران حمله کرد ولى نتایج چشمگیرى بدست نیاورد. الکساندر اول[٣] خوشاقبالتر بود، زیرا که در پى قرارداد گلستان، ایران مالکیت ١٢ ایالت خود را، که اکثرا در جنوب قفقاز قرار داشتند، از دست داد. به دنبال جنگهاى ١٨٢٦ و ١٨٢٧ که منجر به عقد قرارداد ترکمانچاى شد، نیکلا[٤] نواحى دیگر ایران را به تصرف درآورده این کشور را از حق کشتیرانى در سواحل متعلق به خود، واقع در بحر خزر، محروم کرد. خاطره تجاوزات گذشته، محدودیتهاى کنونى، که ایران از آنها رنج میبرد، بیمناکى از تجاوزات دیگر و نیز تحریکات رقابتآمیز، ایران را بر آن داشته است که مخالف سرسخت روسها باشد. از سوى دیگر هر چند که افغانها مستقیما با روسها اختلافى نداشتند، لیکن بر حسب عادت، روسیه را دشمن ابدى مذهب خود پنداشته به مثابه غولى میانگارند که آماده بلعیدن آسیاست. ایرانیان و افغانها که روسها را دشمن دیرین خود میانگارند به این نتیجه رسیدهاند که انگلستان (در این ماجرا) همپیمان طبیعى آنهاست. به همین مناسبت براى حفظ برترى خود، انگلستان مجبور بود نقش میانجىگرى خیرخواه را بین ایران و افغانستان ایفا کند و خود را مخالف مصمم تجاوزات روسیه بنمایاند. از یک سو انگلستان تظاهر به دوستى مینماید و از سوى دیگر (در برابر خواستهاى یکجانبه آنها) مصممانه پایدارى میکند. بیش از این هم نیازى نبود.
با تمام این احوال، نمیتوان گفت که انگلستان از مزایاى چنین موقعیتى به نحو احسن بهرهبردارى کرده است. در سال ١٨٣٤ هنگامى که قرار بود ولیعهد (ایران) تعیین شود، انگلیسیان نظرات روسها را پذیرفته موافقت خود را در مورد شاهزاده پیشنهادى روسى اعلام کردند و سال بعد با زر و زور افسران انگلیسى این شاهزاده را کمک کردند تا بتواند به رقباى خود فایق آید. سفراى انگلستان مأموریت یافتند که دولت ایران را از درگیرى با افغانها و نیز تضییع منابع برحذر دارند. لیکن موقعى که سفراى انگلیس خواستار قدرت براى پیشگیرى از چنین جنگى شدند وزیر ایرانى مادهاى از قرارداد مربوط به سال ١٨١٤ را یادآورى کرد که بر طبق آن دولت انگلستان حق ندارد در اختلافات ایران و افغانستان میانجیگرى کند، مگر این که دولت ایران خواستار آن باشد. بنا به عقیده نمایندگان انگلستان در هند، روسها به جنگ اخیر دامن زدهاند. آنان میخواهند از پیشروى ایرانیان به طرف مشرق بهرهبردارى کنند تا روزى بتوانند از همین راه لشگریان خود را به سوى هند روانه کنند. این مسائل ظاهرا هیچ اثرى روى "لرد پالمرستون"[٥] نگذاشته است. وى در آن موقع وزیر امور خارجه بود. در سپتامبر ١٨٣٧ لشگریان ایران به افغانستان حمله بردند. بعد از چند پیروزى کوچک ایرانیان به دروازه شهر هرات رسیدند و در مقابل آن اردو زده تحت نظر مستقیم "کنت سیمونیچ"[٦] سفیر روسیه در دربار ایران، شهر را محاصره کردند.
در طى عملیات جنگى، "مک نیل"[٧]، سفیر انگلستان، در اثر دستورات ضد و نقیض (مقامات متبوع خود) سردرگم شد. از یک سو "لرد پالمرستون" (وزیر امور خارجه انگلستان) دستور میداد که "از بحث درباره رابطه ایران با هرات خوددارى کند"، زیرا که این مسأله به هیچ وجه به انگلستان مربوط نیست. از سوى دیگر "لرد اوکلند"[٨]، فرمانده کل هندوستان، میخواست که شاه ایران را وادارد که عملیات جنگى را متوقف سازد. در آغاز جنگ، "م. الیس" افسران انگلیسى را که در ارتش ایران خدمت میکردند احضار کرد، لیکن "پالمرستون" دوباره آنان را به خدمت بازگرداند. فرمانده کل هندوستان، بار دیگر به "مک نیل" دستور داد که افسران انگلیسى ارتش ایران را ترک کنند، ولى مجددا "پالمرستون" این تصمیم را نقض کرد. در ٨ مارس ١٨٣٨ "مک نیل" به داورى ایرانیان رفت و نه بنام انگلستان، بلکه بنام هندوستان، پیشنهاد میانجیگرى کرد. پس از گذشت ٩ ماه از محاصره شهر هرات، در اواخر ماه مه ١٨٣٨ "پالمرستون" پیام تهدیدآمیزى به دربار ایران فرستاد و طى آن براى نخستین بار مسأله هرات را بهانه قدرتنمایى قرار داده، براى اولین دفعه، شدید به "بند و بست ایران با روسیه" اعتراض کرد. همزمان با این اقدام حکومت هند به ناوگان خود دستور داد که بسوى آبهاى خلیج فارس روانه شوند و جزیره خارک را به تصرف درآورند. این همان جزیرهاى است که اخیر بار دیگر بوسیله انگلیسىها اشغال شده است. در همین اواخر بود که فرستاده انگلستان تهران را به قصد ارض روم ترک کرد و سفیر ایران را به انگلستان راه ندادند. در خلال این مدت، به رغم محاصره طولى، حملات ایرانیان به شهر هرات دفع شد و در ١٥ اوت ١٨٣٨ شاه ایران (محمدشاه) مجبور شد از محاصره دست بردارد و با شتاب ارتش خود را از افغانستان بیرون ببرد. بنابراین گمان میرفت که عملیات نظامى انگلستان نیز پایان پذیرد، ولى بر خلاف تصور، مسائل جنبه خارقالعادهاى پیدا کردند. ظاهرا چنین بنظر میرسید که ایرانیان بنا به تحریک روسها به هرات لشگر کشیدهاند و روسها میخواستند از این فرصت استفاده کرده بخشى از افغانستان را بتصرف خود درآورند. انگلیسىها به بیرون راندن ارتش ایران قناعت نکرده، خود رأسا به تصرف سراسر افغانستان اقدام کردند. از همین جاست که جنگ معروف انگلستان با افغانستان آغاز شد. نتیجه نهایى این جنگ براى انگلستان مصیبتبار بود. مسئول اصلى چنین شکستى هنوز هم شناخته نیست.
جنگ کنونى انگلستان علیه ایران ناشى از حوادثى است که شباهت زیادى به جنگ پیشین (ایرانیان) با افغانستان دارد؛ بدین معنا که ایرانیان به هرات حمله کرده این بار آن را به تصرف درآوردند. لیکن تاکنون انگلستان چنان عکسالعملى از خود نشان داده است که گویى همپیمان و مدافع "دوست محمد خان"[٩] است، در صورتى که (چندى پیش) انگلیسىها در صدد برآمدند که وى را از سلطنت برکنار کنند ولى در این کار ناکام شدند... حالا باقى میماند که ببینیم آیا این جنگ نیز، همانند جنگ گذشته نتایج خارقالعاده و غیرمنتظرهاى ببار میآورد؟
اخیرا مجلس نمایندگان انگلستان از "پالمرستون"[١] (نخست وزیر وقت) درباره جنگ بر علیه ایران سؤال کرد؛ وى با لحن نیشدارى چنین پاسخ داد: "بمحض اینکه قرارداد صلح به امضاى قطعى برسد مجلس میتواند نظرش را درباره جنگ اعلام دارد". قرارداد صلح که در چهارم مارس ١٨٥٧ درپاریس پاراف شده و در ٢ مه ١٨٥٧ در بغداد به امضاى قطعى رسیده حالا در برابر مجلس قرار دارد. این قرارداد شامل چهارده ماده است که ٨ ماده آن مملو از عباراتى است که معمولا در قراردادها بکار میروند. ماده پنجم میگوید: "بعد از سه ماه، همزمان با مبادله اسناد قرارداد صلح، سپاهیان ایران باید شهر هرات و اراضى مربوط به آن را ترک کنند". ماده چهاردهم میگوید: "بمحض تحقق مطالب مندرج در ماده پنج دولت انگلستان متعهد میشود که قواى اعزامى خود را از بنادر، اماکن و جزایر متعلق به ایران بیرون ببرد".
بجاست یادآورى شود که در جریان کنفرانس استانبول، حتى پیش از اشغال بوشهر، فرخ خان[٢]، سفیر ایران، مسأله تخلیه هرات از سپاهیان ایران را به "لرد استراتفورد ردکلیف"[٣] پیشنهاد کرده بود. از این تأخیر تنها امتیازى که انگلستان میتواند بدست آورَد این است که در بدترین فصل، سپاهیان انگلیسى حشرهخیزترین منطقه پادشاهى ایران را ترک میکنند. صدمات وحشتناکى که از آفتاب و دریاها و در ماههاى تابستان ناشى میشود حتى بومیان بوشهر و محمّره (خرمشهر) را نیز ناراحت میکند و این امر بوسیله نویسندگان قدیم و جدید یادآورى شده است. احتیاجى نیست که به این یادآورىها اشاره شود؛ "هنرى راولینسون" که قاضى بسیار شایسته و در عین حال طرفدار "پالمرستون" هم هست، چند هفته پیش علنا اعلام کرد که سپاهیان هندى-انگلیسى در برابر زیانهاى غیر قابل تحمل ناشى از آب و هوا امنیت ندارند. براى نجات سپاهیان، روزنامه تایمز لندن، به رغم قرارداد صلح، پیشنهاد کرد که لازم است سپاهیان تا شیراز پیش بروند. خودکشى یکى از فرماندهان نیروى دریایى و نیز یکى از ژنرالهاى انگلیسى که فرماندهى سپاهیان اعزامى را به عهده داشتند، در واقع ناشى از نگرانى آنان از سلامت سپاهیان بوده است. طبق دستور دولت، آنان حق نداشتند سپاهیان خود را فراتر از محمّره ببرند. بدین سان انتظار میرود که مصیبت کریمه یک بار دیگر، در مقیاس کوچکترى تکرار شود. وقوع چنین مصیبتى نه بنا به ضرورت جنگى است و نه ناشى از اشتباهات مدیریت؛ بلکه فقط نتیجه قراردادى است که به زور شمشیر نوشته شده است. در موارد فوقالذکر جملهاى هست که اگر "پالمرستون" بخواهد میتواند آن را "پیراهن عثمان" کند.
طبق ماده چهاردهم، "سپاهیان انگلیسى از تمام بنادر، اماکن و جزایر متعلق به ایران عقبنشینى خواهند کرد". بدین سان، این نکته که آیا شهر محمّره به ایران تعلق دارد یا نه قابل گفتگو است. ترکها (دولت عثمانى) ادعاى مالکیت خود را به این بندر رها نکردهاند. به واسطه کمىِ عمق دریا در بعضى از فصول، بصره براى پهلو گرفتن کشتىهاى سنگین زیاد مناسب نیست، در صورتى که در این منطقه تنها محمّره است که در تمام فصول سال براى کشتىها قابل استفاده است. به این ترتیب اگر "پالمرستون" بخواهد به بهانه این که محمّره به ایران تعلق ندارد میتواند آن را تا رفع اختلاف مرزى ایران و ترکیه تحت اشغال خود نگهدارد.
ماده ششم حاکى است که ایران رضایت میدهد
"از تمام ادعاهاى خود نسبت به اراضى و شهر هرات و نیز ممالک افغانستان صرفنظر کرده از دخالت در امور داخلى آنها خوددارى کند، استقلال هرات و ممالک افغانستان را برسمیت بشناسد و هرگز در صدد اخلال در استقلال این ممالک برنیاید". در مواقعى که اختلافى درباره هرات و افغانستان پدید آید براى رفع آن باید از اقدامات خیرخواهانه دولت انگلستان یارى گرفته شود؛ طرفین حق ندارند به اقدامات نظامى دست بزنند، جز در مواردى که خدمت خیرخواهانه انگلستان بىنتیجه بماند."
از سوى دیگر دولت انگلستان متعهد میشود
"براى اجتناب از هرگونه اختلاف، از اِعمال نفوذ خود بر ممالک افغان خوددارى کند؛ و اقدامات مجدانهاى براى حل اختلافات از طریق مسالمت، با رعایت عدالت و شرافت، بسود ایران بعمل آورد."
اگر عبارات دیپلماتیک را از این ماده پاک کنیم چیزى جز برسمیت شناختن استقلال هرات از سوى ایرانیان باقى نمیماند و این امتیازاتى است که در کنفرانس استانبول فرخ خان آمادگى خود را براى دادن آنها اعلام کرد. حقیقت این است که طبق این قرارداد انگلستان خود را بعنوان میانجى رسمى بین ایران و افغانستان جا زده است، این که تا چه حد وى بتواند این نقش را ایفا کند مسأله حق نیست بلکه مسأله زور است. در ضمن اگر شاه در دربار از شخصى مانند "هوگو گروتیوس"[٤] نظرخواهى بکند، این شخص اعلام خواهد داشت که امتیازاتى که یک دولت مستقل به یک دولت خارجى در زمینه امور بینالمللى خود میدهد از دیدگاه حقوقى فاقد اعتبار است. این امر در مورد تفویض چنین امتیازى به دولت انگلستان هم صادق است. این دولت با اصطلاحات شاعرانهاى از ممالک افغانستان و طوایف مختلفه نام میبرد که گویى افغانستان یک کشور رسمى است. دولت افغانستان به معناى سیاسى، همانقدر وجود دارد که دولت "پان اسلاویا".
ماده هفتم بیانگر این است که
"هر گاه ممالک افغان به مرزهاى ایران تجاوز کنند، دولت ایران حق خواهد داشت براى کیفر متجاوزان به عملیات نظامى دست بزند؛ لیکن پس از انجام این کار بلافاصله باید به سرزمین خود بازگردد."
این در واقع تکرار همان جمله قرارداد مربوط به سال ١٨٥٢ است که بیدرنگ بهانه (بدست انگلستان) داد که به بوشهر قشون اعزام کند.
بنا به ماده ٩ دولت ایران اجازه تأسیس و شناسایى رایزنىهاى کل، رایزنى و معاونت رایزنى را قبول کرده، مقامات کنسولى انگلستان را در خاک ایران میپذیرد. طبق ماده ١٢ دولت انگلستان از ایرانیانى که هم اکنون در استخدام هیأتهاى انگلیسى، رایزنىهاى کل، رایزنى، معاونت رایزنى و کارکنان رایزنى انگلستان نیستند، حمایت نمیکند.
استقرار رایزنىهاى انگلیسى در ایران پیش از جنگ مورد موافقت فرخ خان قرار گرفته بود. قرارداد کنونى خوددارى انگلستان از حق حمایت ایرانیان به آن چیزى نمیافزاید، حقى که یکى از علل محرز جنگ بشمار میآید. اتریش، فرانسه و سایر دول کنسولگرىهاى خود را، بدون توسل به اعزام "دزدان دریایى" در ایران برقرار کردهاند.
بالأخره "قرارداد" بازگشت "م. مورى" را به دربار ایران و نیز معذرتخواهى از این نجیبزاده را تحمیل کرد. (توضیح این که) شاه، در یکى از نامههایش خطاب به صدراعظم، "مورى" را "مرد احمق، نادان و دیوانه"، یک آدم "کمعقل" و نویسنده یک "سند موهن و سفیهانه" توصیف کرده بود. عذرخواهى از "مورى" نیز بوسیله فرخ خان قبلا مطرح شده بود، لیکن در آن موقع این پیشنهاد رد شده متقابلا خواسته شده بود که صدراعظم استعفا بدهد و "مورى" با جلال و شُکوه تمام "در میان صداى ناى و کرناى و شیپور و فلوت و هارپ و غیره" وارد تهران
شود. آقاى "مورى" بعنوان رایزن کل در مصر، مراتب لطف شخصى آقاى "باررو" را پذیرفته و بمحض پیاده شدن در ساحل بوشهر تنباکویى را که از سوى شاه به او هدیه داده شده بود آشکارا در بازار بفروش رساند. وى بعنوان یک شوالیه دربدر، در حالى که یک بانوى ایرانى بدنام وى را همراهى میکرد، نتوانست تصویر کمال و شایستگى یک انگلیسى را در ذهن شرقیان جاى دهد. تحمیل اجبارى او به دربار ایران یک موفقیت قابل تردید بود. این قرارداد در مقایسه با آنچه که فرخ خان پیشنهاد کرده بود جمعا چیز تازهاى ندارد. امتیازى که بنا به این قرارداد بدست آمده حتى به اندازه کاغذى که قرارداد بر روى آن نوشته شده ارزش ندارد تا چه رسد به پولهایى که در این راه خرج شده و یا خونهایى که بزمین ریخته شده است. بیشترین محصول عملیات نظامى انگلستان در ایران عبارت از کینه و نفرتى است که علیه انگلستان در آسیاى مرکزى پدید آمده است. در اثر عقبنشینىهاى سپاهیان هندى بار تازهاى بر خزانهدارى هند تحمیل شده و در نتیجه نارضایى افزون شده است. نتایج تقریبا اجتنابناپذیر وقایع یک کریمه دیگر عبارت از شناسایى میانجیگرى رسمى بناپارت بین انگلستان و دول آسیایى و نیز تصرف اراضى دوگانه خیلى مهم بوسیله روسهاست که یکى در کناره (غربى) بحر خزر و دیگرى در مرزهاى شمالى سواحل ایران قرار دارد.
اخیرا انگلیسىها جنگى را در آسیا به پایان رسانده و بیدرنگ جنگ دیگرى را آغاز کردهاند. مقاومت ایرانیان و چینىها در برابر تجاوز انگلیسىها تفاوتى را منعکس میکند که شایان توجه است. در ایران سیسم سازماندهى اروپایى ارتش با بربریت آسیایى پیوند خورده است. در چین، تمدن نیمهپوسیده باستانىترین دولت جهان، با امکانات مخصوص بخود، علیه اروپاییان مقابله میکند. ایران یک شکست آشکار را پذیرفت در صورتى که چین، ناامیدانه، نیمه از هم پاشیده، سیستم مقاومتى را پدید آورده که اگر بکار گرفته شود به انگلیسىها اجازه نخواهد داد که پیشروى پیروزمندانه خود را در چین تکرار کنند.
وضع ایران شباهت زیادى به وضع ترکیه، بهنگام جنگ با روسیه در سالهاى ١٨٢٩-١٨٢٨ داشت. افسران فرانسوى، انگلیسى و روسى، هر یک بنوبت، سازماندهى ارتش ایران را عهدهدار بودهاند. در اثر حسادت، توطئهچینى، جهل، خیانت و فساد شرقیان - که میبایستى بشکل افسران و سربازان اروپایى درمیآمدند - سیستمى شکست میخورد و بجاى آن سیستم دیگرى برقرار میشد. ارتش جدید [ایران] هرگز فرصت نیافته بود که مدیریت و قدرت رزمى خود را به محک آزمایش بگذارد. عملیات آن محدود به یک سلسله جنگ علیه کردها، ترکمنها و افغانها بود که طى آن برخى از واحدهاى ذخیره سواران غیرنظامى ایران شرکت داشتند. این سواران نبردهاى واقعى راه انداختند؛ نظامیان جز ظاهرى آراسته، چیزى نداشتند که به دشمن نشان بدهند. بالأخره جنگ بین ایران و انگلیس فرا رسید.
انگلیسىها به بوشهر حمله کردند و در آنجا با مقاومت دلیرانه، ولى نابسنده، روبرو شدند. مدافعان شهر از ارتشیان منظم نبودند؛ بلکه فارسها و عربهایى بودند که در ساحل میزیستند. ارتشیان در ٩٠ کیلومترى محل، روى تپه مستقر بودند. بالأخره آنان جلوتر آمدند. در میانه راه قشون مختلط هندى-انگلیسى با آنان مواجه شد؛ هر چند که نحوه بکارگیرى توپخانه افتخاراتى براى ایرانیان ببار آورد و ایرانیها بطور مطلوب دستجاتى بشکل مربع تشکیل دادند لیکن فقط آتش یکى از گردانهاى سواره نظام هندى تمام سپاه ایران، اعم از پیشقراولان و گردانهاى خط جبهه را از صحنه نبرد بیرون راند. براى این که به قابلیت این سواران در قشون هند پى ببریم کافى است به کتاب "سروان نولان"[١] Nolan مراجعه کنیم. در میان افسران انگلیسى-هندى این اسواران از بىارزشترین و بدترین نظامیان بشمار آمده و قابلیت آنها را حتى کمتر از سواران نامنظم انگلیسى-هندى توصیف میکردند. "سروان نولان" حتى یک عمل جنگى را هم نمیتواند نام ببرد که طى آن این اسواران اعتبارى کسب کرده باشند. با تمام این احوال ٦٠٠ نفر از این سواره نظام ارتش ده هزار نفرى ایران را تار و مار کردند. وحشت چنان در سپاه ایران افتاده بود که جز توپخانه هیچ چیز در هیچ جا پایدارى نکرد. وقتى به محمرّه [خرمشهر] رسیدند، خود را از تیررس برکنار یافتند. در این میان فقط افراد توپخانه بودند که بجا مانده و از توپها دفاع میکردند. بمحض اینکه توپها خاموش شدند خدمه آنها هم عقبنشینى کردند. هنگامى که سیصد و پنجاه تفنگدار کشتى از سواره نظام انگلیسى در ساحل پیاده شدند تمام سپاهیان ایرانى پس رفتند و کلیه تسلیحات و تجهیزات را بدست فاتحان نه - زیرا اینان را نمیتوان فاتح نامید - بلکه متجاوزان سپردند.
با تمام این احوال ایرانیان را نمیتوان یک ملت ترسو خواند و یا به علت پذیرش شیوههاى جنگى اروپاییان بوسیله شرقیان سرزنش کرد. جنگهاى روس و ترک در سالهاى ١٨١٢-١٨٠٦ و ١٨٢٩-١٨٢٨ از این وقایع زیاد داشت. مقاومت اصلى بر علیه روسها عبارت بود از مقاومت غیرنظامیان در شهرهاى حصاردار و ایالات کوهستانى. هر وقت که روسها با ارتشیان رسمى برخورد میکردند به آسانى آنها را شکست میدادند و یا گاهى با نخستین آتش آنان میگریختند؛ در صورتى که افراد غیر نظامى طى یکى از برخوردها در "وارنا" Varna حملات روسها را بمدت چندین هفته دفع کردند. و در ضمن در آخرین جنگ ارتش منظم ترک در تمام جبهه ها، از التینت Oltenitza و ستاتى Citate گرفته تا قارس Kars واینگور Ingur، روسها را شکست داد.
واقعیت این است که هنوز انتقال سازمان نظامى اروپائیان به ملل بربر پایان نیافته، فقط ارتش جدید، به شیوه اروپایى مجهز و تقسیمبندى شده است. چنین اقداماتى فقط نخستین گام است. اِعمال مقررات اروپایى هم به تنهایى کافى نیست؛ این امر موجب نمیشود که انضباط اروپایى بر ارتش مستولى گردد، به همین ترتیب مقررات آموزشى اروپایى سبب پدید آمدن تاکتیک و فنون رزمآورى اروپایى نمیشود. اصل و از همه مهمتر تربیت عدهاى افسر و درجهدار بر طبق سیستم اروپایى است. این افراد میبایستى از خرافات و خاطرات ملىِ گذشته در زمینه نظامى مبرا شوند تا بتوانند در نفرات خویش روح زندگى نو بدمند. چنین کارى به زمان خیلى زیادترى نیاز دارد و مسلما با در نظر گرفتن نادانى، ناشکیبایى، خرافات شرقى و تغییرات سریع تقدیر، که از ویژگیهاى دربارهاى شرقى است، با موفقیت روبرو نمیشود. یک سلطان یا شاه بمحض این که میبیند سپاهیانش، بدون بهم زدن صف، میتوانند رژه بروند و با ستون بچپ چپ یا براست راست بکنند، تصور میکند که آنان پرقدرتترین و بهترین ارتشهاى جهان هستند. در مدارس نظام "میوهها" چنان دیر میرسند که با در نظر گرفتن بىدوامى دولتهاى شرقى نمیتوان از این مدارس انتظار داشت که نتایج چشمگیرى ببار آورند. حتى در ترکیه تعداد افسران آزموده بسیار اندک است و ارتش ترک بدون افسران اروپایى و تعدادى از اروپائیان مسلمان شده نمیتوانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
تنها اسلحهاى که در همه جا استثناء است، توپخانه است. در این مورد شرقیان چنان بىکفایت و ناتوان هستند که اجبارا تمام کارهاى توپخانه را به معلمان اروپایى واگذار میکنند. در نتیجه در ترکیه، مانند ایران، در مقایسه با پیاده نظام و یا سواره نظام، توپخانه خیلى پیشرفته است.
در چنین شرایطى بود که ارتش هندى-انگلیسى که یکى از قدیمىترین ارتشهاى مشرق زمین بوده و بر طبق سیستم اروپایى سازمان یافته بود، سپاهیان ایران را تار و مار کرد. این ارتش تنها ارتشى بود که تابع دولتى شرقى نبوده، منحصرا پیرو مدیریت اروپایى بود و بطور کامل تحت فرماندهى آنان قرار داشت و بوسیله نفرات و نیروى دریایى انگلستان پشتیبانى میشد.
در مورد ایرانیان، بجاى درخشندگى، عکس آن صادق بود. چیزى که در مورد ترکها دیده شد، درباره ایرانیان نیز بچشم میخورد. بدین معنى که اونیفورم و طرز لباس پوشیدن اروپایى براى رژه رفتن، به تنهایى نمیتواند رمز شکستناپذیرى باشد. ممکن است در بیست سال آینده شکست ایرانیان، همانند ترکها در پیروزیهاى اخیرشان، قابل تردید باشد.
بنا به اطلاع، سپاهیانى که بوشهر و محمّره را به تصرف درآوردند بلافاصله به چین اعزام شدند. نفرات این سپاه (هندى-انگلیسى) در چین با دشمنى کاملا متفاوت روبرو خواهند شد. آنها بجاى شیوههاى اروپایى با مسائل تودههاى جنگاور غیرنظامى آسیایى رویارو خواهند بود؛ ولى اگر چینىها یک جنگ میهنى علیه آنان راه بیاندازند، و اگر خونریزى و بىتوجهى آنان را وادارد که از سلاحهاى دم دست خود استفاده کنند سپاه هندى-انگلیسى چه روزگارى میتواند داشته باشد؟
مطالب بالا بخش بسیار کوچکی از نوشته های مارکس و انگلس در حدود 170 سال پیش است . طرح همه آن نوشته ها در اینجا ممکن نیست . با توجه به این جمله جنابعالی " نظریه پردازی مارکس و همراه اش انگلس در حوزه و سطح مسائل سرمایه داری کلاسیک اروپا است و از فرمول بندی روابط اجتماعی اشرافیت و روابط تولیدی شرق به سبب ناآشنایی مطلبی نگفته و ننوشته اند که خود علت اولیه و اصلی نااشنایی و بغرنجی داده های ان ها برای جوامع شرقی است. انان فیلسوفان یک چشم اند. " یک چشم بودن آنها را با چه تعبیری باید فهم کنیم ؟
و در پایان جایگاه این یک چشمی آنها را در این جمله شگرف جنابعالی چگونه تعبیر کنیم ؟
" به گمان من سوسیالیسم واقعی از این پس و درست از میان تعارضات و کاستیهای اولترا امپریالیسم رخ خواهد نمود که ممکن است هیچ شباهتی با سوسیالیسم نوع شوروی نداشته باشد اما در معنی چیزی جز همان اندیشه سوسیالیسم از کار در نخواهد آمد. کلاسیک نه فقط باطل که حتی معیوب نیز نشده است. ظهور پیش هنگام سوسیالیسم، که محصول غلبه عملگرایان سوسیالیست به نظریهپردازان و فیلسوفان در بینالملل دوم بود، حاصلی جز اعمال فشار بر سرمایهداری برای سزارین دوران رشد نهایی خود نداشت. گسترش فرهنگ سرمایهداری، یعنی گسترش دانش، دموکراسی و حداکثر استفاده معقول از امکانات زمینی برای حیات تمامی عناصر ذی مدخل آن، این بار از طریق مسالمتآمیز راه پذیرش سوسیالیسم، یعنی حداکثر همکاری ملی و بینالمللی، بین دولت و مردم و دولتها با یکدیگر را فراهم خواهد ساخت. راه عبور به مرحله نوینتری در مناسبات اقتصادی و اجتماعی انسان، پس از اولترا امپریالیسم، راه خونآلودی نخواهد بود و شایسته فرهنگ پیش رفته بشر امروز نیز جز این نبوده و نیست " . ( بنقل از کامنت یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ حق و صبر )
خواهشمندم کلیدی برای درک مسایل مطروحه بالا و شناخت بهتر این یهودی زاده در اختیار اینجانب قرار دهید .
سلامت و طول عمر جنابعالی را از خداوند رحمان و رحیم خواستارم .