abbas
آمون : باز خوب است که چرت کسانی می پرد! این هم متن :
کد خبر: ۵۸۶۷۸|تاریخ انتشار: ۰۰ - ۰۰:۰۰ادوارد براون؛ پزشک، ادیب یا جاسوس استعمار؟ +آماده ارسال تا به حال از خود سؤال کردهاید چگونه کسی که رشتهی تخصصیاش پزشکی است، قبل از ورود به ایران و حتی در طول تحصیل در دانشگاه کمبریج، تمام وقت خود را صرف آموزش زبان فارسی و عربی میکند و تألیفات او نیز عمدتاً ادبی و سیاسی است و در دانشگاه هم سمت رئیس کرسی زبانشناسی و آموزش زبان فارسی داراست؟بازدید از صفحه اول ارسال به دوستان ذخیره نسخه چاپی به گزارش شهر و به نقل برهان، گاهی انسان با موجوداتی مواجه میشود که متحیر میماند چه نامی بر آنها بگذارد. «ادوارد براون»محصول سازمان جاسوسی انگلستان نیز از این افراد است. او را پروفسور ادوارد براون مینامند در حالی که دانش آموختهی رشتهی پزشکی است ولی در طول عمر خود نه بیماری مداوا نموده و نه این رشته را تدریس کرده است. تألیفات او به طور کامل در رشتهی علوم انسانی بهخصوص ادبیات ایران و تصوف است ولی فوق تخصص فرقهشناسی و استاد اعظم تفرقهافکنی است.
به طور معمول پروفسور «ادوارد گرانویل براون»را بهعنوان دانشمند ایرانشناس و ایران دوست میشناسند که خدمات گسترده و عمیقی به زبان و ادبیات فارسی نموده و در دوران مشروطیت حامی مشروطهخواهان بوده و کتابهای «تاریخ ادبیات ایران»، «انقلاب ایران» و «یکسال در میان ایرانیان» را نوشته است ولی تا به حال از خود سؤال کردهاید چگونه کسی که رشتهی تخصصیاش پزشکی است قبل از ورود به ایران و حتی در طول تحصیل در دانشگاه کمبریج تمام وقت خود را صرف آموزش زبان فارسی و عربی میکند و تألیفات او نیز عمدتاً ادبی و سیاسی است و در دانشگاه کمبریج هم رئیس کرسی زبانشناسی و آموزش زبان فارسی است؟!
آیا میتوان پذیرفت یک چهرهی معروف فراماسونر نظیر براون که از طرف دولتی تفرقهافکن مانند انگلستان به ایران مأمور شده است هدفی جز خدمت به ادبیات ایران و حمایت از انقلاب مشروطه نداشته باشد.[1] ادوارد براون در تألیفاتش، اهداف سفرش به ایران را سه چیز معرفی کرده است:
1. مطالعه در مورد امراض موجود در ایران؛
2. سیاحت و گردش؛
3. تکمیل زبان فارسی.
ولی رفتار او در ایران خلاف اهداف یاد شده میباشد، زیرا براون قبل از ورود به ایران زبانفارسی را مثل زبان مادری مسلط بود و در طول سفر، پزشک بودن خود را مخفی میکرد و هیچ اثر مکتوبی از او در مورد پزشکی و شناخت امراض در ایران وجود ندارد. مگر بهصورت جزئی و گذرا که آن هم از طب سنتی ایران یاد کرده است.
بهعلاوه براون برخلاف توریستها و جهانگردان اوقات خود را با شاهزادهها و حاکمان شهرها و چهرههای معروف فراماسونر در خانههای مجلل حاکمان شیراز، یزد و کرمان میگذراند و روزهای زیادی از اوقات خود در ایران را در منزل ماسونها، بابیها و بهاییها گذرانده و از بریانی و سفرهی حاکم شیراز، یزد و کرمان متنعم بوده است و در بدو ورود به هر شهر اول سراغ بابیها و بهاییها و حتی قبور آنان را میگرفته است و حتی از پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه- «آقای پولاک»هم کمتر با مردم عادی رابطه داشته است، از اینرو هدف ادوارد براون از سفر به ایران و تمرکز بر ادبیات و مسائل سیاسی ایران چیز دیگری است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
ادوارد براون کیست و چگونه به فارسی علاقهمند شده است؟
«ادوارد گرانویل براون» فرزند «بنیامین براون» در سال 1862م. مصادف با سال 1240ه.ش. در شهر «اولی انگلستان» در خانوادهای بسیار ثروتمند متولد شد. پدرش ریاست یک کارخانهی کشتیسازی و ماشینسازی را برعهده داشت. براون دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهی معروف اعیان و اشراف انگلستان یعنی مدرسهی «ایتن»به پایان رساند. او یک دانشآموز معمولی بود و معلمین و خانوادهاش نتوانستند بفهمند که براون در چه رشتهای استعداد دارد.«مجتبی مینوی» مینویسد:
«پدرش چون دید که او میلی به مهندسی ندارد او را به تحصیل طب واداشت و در سال 1879م. به دانشگاه کمبریج فرستاد. البته آنطور که خود براون مینویسد وی از سال 1877م. بهواسطهی شروع جنگ روسیه و عثمانی وارد مسائل سیاسی شده و به واسطهی علاقهای که به عثمانی داشته به آموزش زبان ترکی اقدام نموده است ولی حقیقت مطلب آن است که از همین زمان جذب سازمان اطلاعاتی انگلستان میشود و یکسال و نیم بعد از آموزش ترکی مشغول آموزش عربی و فارسی میشود.»[2]
عربی را نزد «پروفسور پلمر» و فارسی را نزد «پروفسور کاول»آغاز نمود و به قدری جذب یادگیری زبانهای شرقی به خصوص فارسی شد که تحصیلات پزشکی او در حاشیه قرار گرفت و کمکم آموزش زبان فارسی را در اولویت قرار داد.
«گلستان سعدی» را نزد فردی هندی که دانشیار دانشگاه «کمبریج» بود آموخت و با موافقت پدرش در تابستان 1882م. به مدت 2ماه به کشور عثمانی رفت. پس از بازگشت از استامبول با یک ایرانی موسوم به «میرزا محمدباقر بواناتی» که جاسوس انگلیس و مردی بد دین و شیاد بوده است، آشنا میشود. بهتر است بیوگرافی این استاد جدید براون را از زبان خودش بشنویم. او مینویسد:
«میرزا محمدباقر ملقب به ابراهیم جان معطر، نصف جهان را سیاحت کرده بود او بدواً شیعه مذهب بود و بعد درویش شد و آنگاه مسیحی شد و اسم «جان» را برای خود انتخاب کرد سپس بیدین و لامذهب شد و کمی بعد یهودی شد و نام «ابراهیم» بر خود نهاد و نهایتاً دینی التقاطی مرکب از آموزههای اسلام و مسیحیت ابداع کرد و آن را در منظومهی«شمسیهلندینه و سدیره ناسوتیه» معرفی نمود.
او در لندن از راه آموزش فارسی و عربی امرار معاش مینمود که براون، «حسینقلیخان نواب» و برادرش «عباسقلی خان نواب» از شاگردان او بودند. براون مدعی است نزد میرزا محمد باقر[3]علاوه بر تکمیل زبان فارسی با قرآن و اسلام نیز آشنا شده است.»[4]
در سال 1885م. میرزا محمدباقر از طرف انگلستان به لبنان مأمور شد و براون با «درویش حاج محمدعلی پیرزاده نائینی»در انگلستان آشنا شد و افزون بر فارسی، راه و رسم درویشی را نیز آموخت. «پیرزاده» نیز آدم مشکوکی بوده و به براون لقب طریقتی «مظهر علی» داده است. براون سالها با پیرزاده رابطهی مکاتباتی داشته و انتهای نامهها، خود را با اسم «طریقتی مظهر علی» امضا میکرده است.«عیسی صدیق» -سومین رئیس دانشگاه تهران، دوست صمیمی و مرید ادوارد براون- در مورد تسلط براون بر زبان فارسی چنین مینویسد:
«ادوارد براون قبل از ورود به ایران زبان فارسی را نیک یاد گرفت و در ضمن مکالمه مانند یکی از ادبای ایران اشعار استادان بزرگ و ضرب المثلهای فارسی را بهکار میبرد و مخاطب خود را مجذوب میساخت. هنگام ورود به ایران نیز اشعار مثنوی مولوی را به آواز میخواند.»[5]
«دنیس رایس» -دوست قدیمی براون- در این باره مینویسد:
«وقتی ادوارد براون وارد ایران شد زبان فارسی را طوری صحبت میکرد که اروپاییها بعد از چند سال اقامت در ایران نمیتوانستند آنطور صحبت کنند، او کاملاً به زبان فارسی و کتب شعر مولوی و حافظ مسلط بود و اشعار آنان را به آواز میخواند.»[6]
از آن جا که دروغگو کمحافظه است، براون در سایر نوشتههای خود اهداف سهگانهی مسافرتش را نقض نموده و در کتاب «یکسال در میان ایرانیان» مینویسد:
«وقتی به«خوی»وارد شدم در ملاقات با دکتر «ساموئل» به او و بیمارانش گفتم من برای طبابت و مسائل پزشکی سفر نمیکنم و خیال ندارم در خوی وقت خود را تلف کنم.»
بهطور کلی از لابهلای نوشتههای براون میتوان فهمید که آموزش و حرفهی پزشکی صرفاً پوشش فعالیتهای جاسوسی او بوده است بهنحوی که در دورهی دانشجویی نیز به جای آموزش طب به آموزش زبانهای شرقی پرداخت و اطلاعات چندانی از علم طب نداشته است، به این دلیل که در کرمان برای کاهش چشم درد خود به اطبای سنتی مراجعه کرده و درد او تشدید شده و ناچار به تریاک پناه برده است که در فصل دهم سفرنامهی خود شرح معتاد شدن به تریاک و دنیای تریاکی بودنش را ثبت کرده است.
بهنظر میرسد براون -جاسوس و مأمور مخفی دولت انگلیس که از طرف دولت منادی تفرقه، یعنی انگلیس به ایران مأمور شده- دلش برای ادبیات و فرهنگ ایران نسوخته بلکه برای شناسایی و تقویت دوستان فراماسونر خود و تبلیغ و حمایت از فرقههای همگرا با سیاستهای استعماری انگلستان وارد ایران شده است؛ در واقع از روزی که در انگلستان مشغول فراگیری زبان فارسی شد بورسیهی سازمان اطلاعاتی انگلستان بوده و برای تحکیم سلطهی انگلستان بر ایران تربیت میشده است.
اگر براون ایران دوست بود، چرا در قحطی 1288ه..ق، هیچ اسمی از ایران و ایرانی نمیآورد؟ چرا در انعقاد قرارداد استعماری 1919م. - توسط دوست صمیمیاش «لرد کروزن» و «وثوقالدوله« خائن- ساکت است و این قرارداد شوم که ایران را تحتالحمایهی انگلستان قرار داده و استقلال کشوری باستانی را از بین برده محکوم نمینماید و به تأیید اقدامهای لرد کروزن میپردازد؟
سایر فعایتهای ضداسلامی و ضدملی ادوارد براون
1. حمایت از باستانگرایی و ترویج آیین زرتشت و ترسیم چهرهای نامطلوب از اسلام به منظور تشدید تضاد میان اسلام و زرتشت. وی در یزد، اول به سراغ موبدان زرتشتی رفت و حمایت همه جانبهی خود را از آنان اعلام کرد و سعی نمود تلاشهای«مانکجی هاتریا» را تکمیل نماید؛
2. براون علاوه بر بهاییت با فرقههای اسماعیلیه، شیخیه و دراویش نیز در ارتباط بوده و تقویت آنان در مقابل مذهب رسمی کشور یعنی شیعهی اثنیعشری و نوشتن کتب و مقاله در دفاع از این فرقهها نیز جزومأموریت او بوده است؛
3. سرقت و قاچاق نسخههای خطی به خصوص کتب عتیقه و گران قیمت به منظور تضعیف بنیهی فرهنگی و اسلامی کشور و قاچاق اشیای عتیقه به خارج از کشور؛
4. انجام فعالیتهای جاسوسی و اطلاعاتی مخرب در دوران مشروطه جهت انحراف نهضت مشروطه از اسلام و فرهنگ ملی که خلاصهی عملکرد وی را در این دورهی حساس، میتوان در 5 قسمت خلاصه نمود:
الف) حمایت مادی و معنوی از ماسونها و مشروطهخواهان طرفدار انگلیس؛
ب) حمایت از رهبران فراری مشروطهبه غرب در استبداد صغیر و تشکیل جمعیت ایران در انگلستان؛
ج) ترور شخصیت مشروطهخواهان شرعطلب و اسلامخواه و کمک به ترور و حذف فیزیکی آنان؛
د) تلاش فرهنگی و مطبوعاتی در راستای منحرف کردن نهضت، نظیر نوشتن کتاب «انقلاب ایران» و مقالات جهتدار در نشریهی «جمعیت آسیایی» و «کمبریج»؛
ه) تحریک «سردار اسعد» برای ورود به ایران و راه انداختن ایل بختیاری برضد «محمدعلی شاه»البته براون با واسطهیدوست صمیمی خود «ابوالحسن خان پیرنیا» (معاضد السطنه) و جمعیت ایران، سردار اسعد فراماسونر را مأمور فتح تهران و مقابله با محمدعلی شاه نمود.
5. برقراری رابطه با افراد فرهیخته و فرهنگی -که وابسته به جریان شوم فراماسونری بوده و یا با اهداف انگلیس در ایران هماهنگ بودهاند- بهمنظور زمینهسازی فرهنگی و اجتماعی سلطهی امپریالیستی انگلستان؛
براون در این زمینه به اندازهای موفق بود که افرادی نظیر «عیسی صدیق» -اولین رئیس دانشگاه تهران «علیاکبر دهخدا» و «علامه محمد قزوینی» به مناسبتهای مختلف به مدح و ثنای براون پرداخته و او را مردی کریم و سخاوتمند و دارای سجایای اخلاقی میشمارند. متأسفانه رجال علمی و سیاسی انگلوفیل ایرانی فکر میکردند کمکهای مادی بیدریغ براون از جیب خودش است و شاید هم میدانستند جیرهخوار سازمان جاسوسی انگلیس است و خود را به حماقت زده بودند.
لازم به ذکر است این دوستان ادیب و دانشمند براون کسانی هستند که در قبال مبالغ دریافتی کتابهای «تاریخ ادبیات ایران»، «انقلاب ایران»، «شناخت فرقهی اسماعیلیه» را مینوشتند و امروز به عنوان آثار پروفسور ادوارد براون معروف است. در واقع این کتب نوشتهیدوستان ایرانی براون است که با سرمایهگذاری و پول براون چاپ و منتشر شده است البته سفرنامه و بخشهای مفصلی که به معرفی فرقهی ضالهی بهاییت پرداخته از خود براون است که به صورت مضحکی در لابهلای کتب وی جایگزین و ارائه شده است.
به جرئت میتوان ادعا کرد که کتاب چهار جلدی تاریخ ادبیات ایران پوشش فعالیتهای فرقهگرایانهی براون و حاصل تلاش دوستان ادیب ایرانی او بوده است. اگر براون دوستان ادیبی همچون علامه قزوینی، دهخدا و ... را نداشت، موفق به خلق این اثر چهار جلدی نمیشد. زیرا شخص براون نه در مدارس ادبی و دارالفنون درس خوانده، نه نزد علمای ادیب ایرانی تلمذ نموده و نه در مباحثههای ادبی حاضر شده و نه اینکه در ادبیات ایران صاحب نظر بوده که بتواند «تاریخ ادبیات ایران» را بنویسد و تنها بر چاپ و تدوین مطالب نظارت داشته است، چرا که وی السنه شرقی به خصوص زبان فارسی را در حد آشنایی عمومی با این زبان آموخته و در حدی نبود که بتواند، تاریخ ادبیات چهارجلدی بنویسد.
دوستان و همراهان براون
از علامه محمد قزوینی و علامه دهخدا که بگذریم در میان دوستان ایرانی براون، انسان فرهیخته و دانشمند کمتر دیده میشود. البته بعضی «عیسی صدیق» و «ذبیحالله بهروز» را نیز که دستی به قلم داشتند جزو فرهیختگان میدانند، ولی همچون قزوینی و دهخدا مطرح نیستند. دوستان و همراهان براون در ایران اکثراً مانند خود او فراماسونر و مزدوران استعمار بودهاند.
براون دیپلمات نبود ولی کاملاً سیاسی عمل میکرد و حلقهی وصل مزدوران انگلیس و فراماسونرهای نشانداری نظیر «حسینقلیخان نواب، حسنعلی نواب، میرزا ملکم خان، ابوالحسن خان پیرنیا (معاضد السلطنه)، حسن تقیزاده، سردار اسعد بختیاری، اسماعیل ممتازالدوله، عیسی صدیق» و بعضی رؤسای بهاییان داخل ایران بوده است که به اختصار به معرفی مهمترین آنان میپردازیم.
1. میرزا محمدباقر بواناتی
فردی ضداسلام و جاسوس انگلیس که مدتی نیز از طرف سازمان جاسوسی انگلستان در لبنان مأمور شده است. او اهل بوانات شیراز بوده است که پس از اقامت در انگلیس چند بار دین عوض کرده و سرانجام ادعای نبوت نموده است. او ابتدا شیعه بود، مدتی درویش شد و سپس دین مسیحیت را پذیرفت و نام «جان» بر خود نهاد. کمی بعد به یهود متمایل شد و نام «ابراهیم»را انتخاب کرد، مدتی لاییک بود و در نهایت با تلفیق اسلام و مسیحیت ادعای نبوت نمود و «شمسیه لندنیه» را نوشت. وی آموزگار اصلی زبان فارسی و عربی ادوارد براون بوده و براون را با اسلام آشنا کرده است.
2. حاج محمدعلی پیرزاده نائینی
وی درویش بود و ادوارد براون را با تصوف و درویشی آشنا نمود و در آموزش مکاتبهای براون نقشی جدی بر عهده داشت. درویش پیرزاده در سال 1885م. با براون آشنا شد و لقب «مظهر علی»را به او اعطا کرد. او تا پایان عمر با براون مکاتبه و همکاری مخفی داشت. پیرزاده براون را با فرقهی اسماعیلیه و سایر شاخههای درویشی آشنا نمود بهنحوی که وی قبل از ورود به ایران با رهبران فرقههای درویشی و اسماعیلیه به خوبی آشنا بود. براون در مکاتبات خود با پیرزاده و سایر دراویش از لقب طریقتی مظهر علی استفاده میکرد.
3. سیدحسن تقیزاده
وی فرزند سید تقی -امام جماعت مسجد بازارچهی تبریز از صمیمیترین دوستان براون- است به نحوی که براون در صدر نامهاش به تقیزاده مینویسد: «قربان آن وجود شریف گردم» تقیزاده در سال 1256ه.ش. در خانوادهای روحانی در تبریز متولد شد. او در حالی که در کسوت روحانیت بود بهرغم میل پدر در مدرسهی آمریکاییها با علوم جدید آشنا شد و زبان فرانسه را در خفا آموخت. او از جوانی با نوشتههای نویسندگان تجددخواه نظیر «میرزاملکمخان» آشنا شد و جذب جریان شوم فراماسونری گردید.
تقیزاده در نهضت مشروطه از مهرههای اصلی انگلیس و از مریدان فکری میرزا ملکمخان بود. او در مبارزههای ضداستبدادی تبریز نقش جدی داشت و در اولین مجلس شورای ملی بهعنوان نمایندهی تبریز وارد مجلس شد. پس از برقراری استبداد صغیر از ترس دستگیری به سفارت انگلستان پناهنده شد و توسط سفارت به همراه 5 نفر دیگر که علیاکبر دهخدا نیز با آنان بود راهی انگلستان گردید.
با نظر به اینکه ادوارد براون یک فراماسونر است، در راستای اخوت ماسونی رابطهای بسیار گرم با تقیزاده دارد و در نامههای خود به او با لفظ آن حضرت، آن وجود عزیز، سرکردهی مجاهدان وطنپرست، وجود مسعود و خود را مخلص تقیزاده و دعاگوی اخلاص کیش وی میشمارد. تقیزاده وابستگی به دولت استعماری انگلیس را به اوج رسانید، از لباس روحانیت خارج شد و به قول خودش از ناخن پا تا فرق سر اروپایی و انگلیسی شد. او در بهمن ماه سال 1348 پس از عمری نوکری برای جریان شوم فراماسونری و استعمار غرب در تهران مرد و در خاکی که خائن به آن بود، مدفون شد. خداوند او را با اربابان انگلیسی و دوستان ماسونیاش بهخصوص ادوارد براون انگلیسی محشور کند.
4. ذبیح الله بهروز
ذبیحالله بهروز در سال 1269 در نیشابور متولد شد. پدرش «میرزا ابوالفضل ساوجی»از خوشنویسان و پزشکان دورهی ناصری است. او پس از فارغالتحصیلی از مدرسهی آمریکاییها برای تحصیلات تکمیلی راهی قاهره شد و چون 10 سال در مصر بود، بهخوبی زبان و ادبیات عرب را یاد گرفت. او از قاهره به انگلستان رفت و با ادوارد براون آشنا شد. بهروز در حالیکه 5 سال در دانشگاه کمبریج معاون براون بود، خیلی سرسپرده ادوارد براون نبود و نسبت به بیانصافی استادان غربی در خصوص ایران واکنش نشان میداد.
بهروز در نگاشتن کتب ادوارد براون در مورد ادبیات ایران به کمک براون شتافت و در تصحیح این نوشتهها او را یاری نمود. ذبیحاللهبهروز پس از مدتی راهی آلمان شد و در نهایت به ایران بازگشت و نوشتههایی انتقادی در مورد برخورد اساتید غربی نسبت به ایران نوشت. وی در آذر سال 1350ه.ش. درگذشت.
5. ابوالحسن خان پیرنیا (معاضدالسلطنه)
پیرنیا پس از به توپ بستن مجلس به همراه تقیزاده در اختیار سرویس اطلاعاتی انگلیس قرار گرفت و از کمکهای دوست صمیمیشان ادوارد براون بهرهمند شد. وی عضو جمعیت ایران و کمیتهی اعتدالیون و از مشروطهخواهان طرفدار انگلیس بود.
6. میرزا ملکمخان
وی فرزند «میرزا یعقوب» از ارامنهی جلفای اصفهان بود. او از دوستان صمیمی براون است که تقیزاده او را «مرشد فکری» خود میداند. بعضی او را «پدر فراماسونری ایران» میدانند. ملکم خان به دروغ ادعای مسلمانی کرد و در دوران ناصری به سفارت ایران در انگلستان و در دورهی مظفرالدینشاه به سفارت ایران در ایتالیا منصوب شد. او یکی از رجل سیاسی بدنام و حرامخوار دورهی قاجار است که دو بار به علت زد و بند سیاسی، اخذ رشوه و تأسیس لژ فراماسونری دستگیر و زندانی شد. ادوارد براون با این رجل بدنام سیاسی در قالب برادری ماسونی رابطهای صمیمانه داشت.
7. عیسی صدیق
صدیق در سال 1273ه.ش. در تهران متولد شد. پدرش «میرزا عبدالله شاملو» ملقب به «صدیق التجار اصفهانی»است. او در دارالفنون درس خواند و پس از نهضت مشروطه بهعنوان دانشجو به فرانسه اعزام شد و لیسانس ریاضی گرفت. او سپس عازم انگلستان شد و به مدت یکسال دستیار ادوارد براون بود. براون در این یکسال چنان عیسی صدیق را نمکگیر کرد که تا آخر عمر مداح او بود. صدیق در کتاب «یادگار عمر»مینویسد:
«فقط پس از رفتن به دانشگاه کمبریج و حشر و نشر با پروفسور براون و مطالعهیکتبی که او معین کرده بود تا حدی متوجه عظمت گذشتهی ایران شدم و به خود آمدم و روحیهام عوض شد و به ایرانی بودن خویش مباهات کردم.»
عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران بهطور مستمر با ادوارد براون در ارتباط بود و پس از مرگ او نیز کمیتهای برای تقدیر از براون تشکیل داد. وی یکی از مؤسسان دانشگاه تهران و سومین رئیس آن بوده است. وی 6 دوره وزیر فرهنگ در سالهای 1320 تا 1340ه.ش. و 5 دوره نمایندهیمجلس سنا بوده است.
صدیق از نوکران حلقه به گوش رضاخان و محمدرضا و دبیر هیئت مدیرهی بلیط بختآزمایی و یکی از مدافعان سرسخت بیحجابی و اباحیگری است. او تا پایان عمر در راستای اهداف استعماری دولت انگلیس حرکت کرد و در اواخر عمر، دبیری مجمع عمومی حزب بدنام «رستاخیز» را پذیرفت و در سال 1357ه.ش. پس از عمری چاپلوسی استعمارگران خارجی و مستبدین داخلی از دنیا رفت. وی از فرهنگ ایران باستان به عنوان حربهای برضد اسلام و تمدن اسلامی در ایران استفاده کرد و ماسونها را پیشوایان علم و تقوی میدانست، وی در کتاب یادگار عمر مینویسد:
«ادوارد براون پیوسته از دانشمندان و پیشوایان علم و تقوی سخن میگفت و نسبت به سید حسن تقی زاده، میرزا محمد قزوینی و حاج میرزا یحیی دولتآبادی ارادت فوق العاده داشت.» [7]
8. محمد قزوینی
میرزا محمد قزوینی فرزند «ملا عبدالوهاب» در سال 1256ه.ش. در تهران متولد شد. او از دوستان صمیمی ادوارد براون بود و از «اوقاف گیپ» مستمری میگرفت. البته مرحوم «قزوینی»در «مقالات قزوینی» مینویسد: «پس از مرگ براون در سال 1926 میلادی رابطهاش با اوقاف گیپ قطع شده است.» عین نوشتهی مرحوم قزوینی چنین است:
«از قول بنده عرض کنید که بنده پس از وفات مرحوم پروفسور براون دیگر رابطهای با اوقاف گیپ ندارم و جمیع روابط من با آن دستگاه قطع شده است.» [8]
مرحوم محمد قزوینی از ادیبان برجسته و از دوستان صمیمی دهخدا است. او تا 27 سالگی در ایران بود و نزد استادان منحرفی مثل «شیخ هادی نجمآبادی» که متهم به بابیگری و ازلیگری است درس خوانده است. همچنین مدتی نزد دو تن از استادان اعظم فراماسونری ایران یعنی «میرزا محمد حسین فروغی» و فرزندش «محمدعلی خان فروغی»(ذکاءالملک) با زبان فرانسه و علوم جدید آشنا شده است.
با توجه به اینکه پدر قزوینی در 12 سالگی او فوت کرد، این پسر و پدر در حق مرحوم قزوینی پدری کردهاند و اثرات نامطلوبی در تربیت او بهجا گذاشتهاند. محمد، دانشمند و ادیب بزرگی بوده است ولی بهواسطهی رابطه با اساتید منحرف و ماسون، بسیار شیفتهی غرب شد و از 27 سالگی تا 63 سالگی، 36 سال از عمر خود را در لندن، پاریس و برلین گذراند. او در فرانسه با همسری ایتالیایی ازدواج کرد و 10 سال آخر عمر را در تهران گذراند.
وی به جز شرکت در جلسات «کاخ مرمر» که در حضور «محمدرضا پهلوی» برگزار میشد، همکاری دیگری با رژیم استبدادی پهلوی نداشت ولی با چهرههای فراماسونر رابطهای صمیمیداشت. به عنوان نمونه در نوشتههای قزوینی به براون اوج خودباختگی و حقارت در مقابل بیگانگان به چشم میخورد؛ او براون را «آفتاب جهانتاب» و «روزی دهنده» و خود را «وجود عاطل و باطل»قلمداد میکند. بهتر است به چند خط از یکی از نوشتههای آقای قزوینی اشاره نماییم. او مینویسد:
«این بنده قریب چهار سال است که در اروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائدهی نوالی آن بزرگوار میباشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفه الحال، مراح العله و مکفی المؤونه داشتهاند و مانند آفتاب جهانتاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم و ادب واداشتهاند.»
آیا دانشمند و ادیبی در سطح محمد قزوینی خبر نداشته که براون از موقوفهی گیپ و بودجهی سازمان جاسوسی انگلستان به او کمک میکند یا اینکه این حد از حقارتپذیری به واسطهی پیمان برادری ماسونی رقم خورده است؟!
به هر حال میرزا محمد قزوینی به رغم خدمات شایانی که به علم و ادب کشور نموده است، به واسطهی نداشتن هویت ملی و مناعت طبع و همنشینی با ماسونهای بیوطنی نظیر فروغیها، تقیزاده و عباس اقبال آشتیانی و دیگران، آبروی ایران و ایرانی را برده است.
9. سایر دوستان و همراهان ایرانی ادوارد براون
افزون بر افرادی که در بالا به آنها اشاره شد، افراد دیگری نظیر «علی اکبر دهخدا، اسماعیل ممتاز الدوله، محمدعلی تربیت، میرزا آقای فرشچی، شیخ حسن تبریزی معروف به کمبریجی، میرزا صالح شیرازی(فراماسونر معروف)، سردار اسعد بختیاری، حسینقلیخان نواب، حسنعلیخان نواب، میرزا یحیی دولتآبادی» و عدهای از شاهزادگان و رجال دولتی که بابی و بهایی بودند و براون با مخفیکاری نام آنان را افشا نمیکند، رابطه داشته که از شرح و بسط آن میگذریم.