ارشیو سایت http://w3.naria.ir را از سال 82 تا آخرین یادداشت 92 را نگاه کردم، متاسفانه یادداشت " حرف اخر " را نیافتم،اگر ممکن است تاریخ ان را ذکر کنید.
در میان آرشیوها علاوه بر مطالب مربوط به شاهنامه که در کتابهایتان نیز موجود هست و بنده نیز جسته و گریخته مطالعاتی داشته ام و اسناد مستدل و قانع کننده ای ارائه داده اید و قابل تشکر و تحسین است ، مطلب "
شعر سرایی ؛ سرمایه و سوغات ذهن های ناتوان و بی کار " به تاریخ اول بهمن 85 ، اثار شعرا را فقط از دیدگاه قران آن هم بدون ذکر استثنا " إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ " بررسی کرده اید و هیچ سند دیگری نیست!
و من هم همان کامنت بی جواب "میعاد" ذیل همان مطلب را تکرار می کنم :
"به نام خدا
اولا جناب پورپیرار شما شعر زمان بعثت پیامبر را با اشعار شعرایی مثل مولانا و حافظ و سعدی مقایسه می کنید؟!شعر اعراب عموما در وصف جنگها و ...بوده است شما خود در کتابهای پلی بر گذشته از اشعار شعرای عرب به خوبی یاد کرده اید ولی وقتی به کسی مثل مولانا می رسد می گویید که تمام اشعار او ساخته و پرداخته یهودیان است!اخر مگر همین طوری الکی می شود کسی بنشیند و مثنوی بسراید مگر همین طوری الکی می شود کسی این دو بیت را بسراید(زو قیامت را همی پرسیده اند/کز قیامت تا قیامت راه چند/با زبان حال می گفت ای بسی/کی ز محشر حشر را پرسد کسی) یا مثلا(بلبلی زین جا برفت و بازگشت/بهر صید این معانی باز گشت/ساعد این شه مسکن این باز باد/تا ابد این در بر خلق باز باد)یا مثلا او در وصف پیامبر اسلام می گوید(خیز و بنگر کاروان ره زده/هر طرف غولیست کشتیبان شده
خضر وقتی غوث هر کشتی تویی/همچو روح الله مکن تنها روی
پیش این جمعی چو شمع آسمان/انقطاع و خلوت آری را بمان
وقت خلوت نیست اندر جمع آی/ای هدی چون کوه قاف و تو همای
بدر بر صدر فلک شد شبروان/سیر را نگذارد از بانگ سگان
طاعنان همچون سگان بر بدر تو/بانگ می دارند سوی صدر تو
احمقان سرور شدستند و زبیم/عاقلان سرها کشیده در گلیم
هین روان کن ای امام المتقین/این خیال اندیشگان را تا یقین))
در این ابیات مولانا آنقدر زیبا پیامبر را وصف کرده است که انسان خود به خود به عظمت او پی می برد یا مثلا کسی مثل سعدی می گوید(یکی قطره باران زابری چکید/خجل شد چو پهنای دریا بدید/که جاهی که دریاست من کیستم/گر او هست حقا که من نیستم/چو خود را به چشم حقارت بدید/صدف در کنارش به جان پرورید/...)یا مثلا همو می گوید(دوست نزدیکتر از من به من است/وین عجبتر که من از وی دورم/چه کنم با که توان گفت که دوست/در کنار من و من مهجورم)یا مثلا نظامی می گوید که
(عمر به خوشنودی دلها گذار/تا زتو خوشنود شود کردگار
سایه ی خورشید سواران طلب/رنج خود و راحت یاران طلب
دردستانی کن و درماندهی/تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و زکین سرد باش/چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد/نیکی او روی بدو باز کرد
گنبد گردنده ز روی قیاس/هست به نیکی و بدی حق شناس)
یا مثلا حافظ می گوید
(سالها دل طلب جام جم از ما می کرد/آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود/طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش/کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست/وندران آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم/گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود/او نمی دیدش و از دور خدا را می کرد
آن همه شعبده خویش که می کرد آنجا/سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست/گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد)یا مثلا او می گوید که(عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید/ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی)ما چطور می توانیم بگوییم که همه این اشعار ساخته و پرداخته قوم یهودند و به این دلیل این ابیات را ساخته اند که به اسلام ضربه بزنند!خوب فرض کنیم که این ابیات را یهودیان ساخته اند ما که داریم به همین زبان سخن می گوییم ما همانطور سخن می گوییم که سعدی سخن می گفته است او زبان فارسی را به وسیله زبان عربی ترمیم و مداوا کرد البته در این شکی نیست که زبان عربی زبان علمی آن زمان بود و همه فیلسوفان و عالمان کتابهای خود را به این زبان می نوشتند و مولانا در باب زبان عربی می گوید(پارسی گو گرچه تازی خوشتر است/عشق را خود صد زبان دیگر است) ولی من به شخصه نمی توانم بپذیرم که تمام زبان فارسی که ما الان داریم با ان صحبت می کنیم تماما دسیسه یهودیان است.شما یک بیتی از مولانا می آورید که(ما زقران مغز را برداشتیم/پوست را بهر خران بگذاشتیم)این بیت هیچ وقت ازان مولانا نبوده است اصلا با روحیه و دیگر ابیات مولانا این بیت نمی خواند مولانایی که از خواب مستمع نتایجی می گیرد که ورای عقل ما انسانهاست و این دریافت خود را بدون هیچ گونه سر و صدایی و بدون هیچ گونه ادعایی بیان می کند چطور می تواند ادعا کند که از قران مغز را برداشته است و پوست را برای خران بگذاشته است او از خواب مستمع نتایجی می گیرد که به قول علامه جعفری فیثاغورث آرزوی رسیدن به این نتایج را بعد از مدتها فکر درباره این موضوع با خود به گور برد آن سخنان این است
رفتن این آب فوق آسیاست رفتنش در آسیا بهر شماست
151.2 چون شما را حاجت طاحون نماند آب را در جوی اصلی باز راند
151.3 ناطقه سوی دهان، تعلیم راست ور نه خود آن آب را جویی جداست
151.4 می رود بی بانگ و بی تکرارها تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گلزارها
151.5 ای خدا جان را تو بنما آن مقام کاندر او بی حرف می روید کلام
151.6 تا که سازد جان پاک از سر قدم سوی عرصه ی دور پهنای عدم
151.7 عرصه ای بس با گشاد و با فضا وین خیال و هست یابد زو نوا
151.8 تنگتر آمد خیالات از عدم ز آن سبب باشد خیال اسباب غم
151.9 باز هستی تنگتر بود از خیال ز آن شود در وی قمر همچون هلال
151.10 باز هستی جهان حس و رنگ تنگتر آمد که زندانی است تنگ
151.11 علت تنگی است ترکیب و عدد جانب ترکیب حسها می کشد
151.12 ز آن سوی حس عالم توحید دان گر یکی خواهی بدان جانب بران
151.13 امر کن یک فعل بود و نون و کاف در سخن افتاد و معنی بود صاف
151.14 این سخن پایان ندارد باز گرد تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد
در این ابیات مولانا علت تنگی روزگار را با یک بیت ساده حل می کند (علت تنگی است ترکیب و عدد/جانب ترکیب حس ها می کشد) ما چطور می توانیم تمام این کشفیات باارزش را دسیسه بدانیم برای نابود کردن اسلام. خود مولانا در مثنوی خود در حدود 2000 مورد استفاده از قران داشته است چطور می توان گفت او که اینگونه تسلط بر قران دارد تمام سخنانش دسیسه است.
من سخنان شما را در باب ایران باستان خیلی می پسندم و بخصوص کتاب شما در باب هخامنشیان را یکی از بزرگترین کتابهای تاریخی می دانم ولی این سخنان را از شما نمی توانم بپذیرم زیرا من سالهاست با شور و عشق با این بزرگان زندگی کرده ام و تصور این موضوع که همه آنها چیزی جز دسیسه نبوده است برایم فوق العاده سخت و مشکل است.