آقای حسن پیرو سوال شما و دوست دیگری که چند هفته پیش درباره داستان نویسی در ایران پرسیده بود یک نکته ای حائز اهمیت است و آن اینکه داستان نویس که طبیعتا خود را از طبقه روشنفکر می داند ولی برای "مردم" می نویسد قبل از هر چیز باید بداند که کلمه "مردم " به چه معناست.
متاسفانه روشنفکران و داستان نویسان ایران امثال صادق هدایت و .... در این صد سال کاری جز تکرار تلقینات یهود نوشته نداشته اند و هر باوری که در جامعه درباره تاریخ باستان یا دین و... تبلیغ میشد همان را عینادر آثارشان به شکل طوطی واری نقل می کردند. در این زمینه می توان به کتاب ارزشمند "عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران" از خانم جویا بلوندل سعد مراجعه کرد.
نویسنده خوب باید بتونه لایه های عمیق و پنهان اما واقعی حیات زندگی اجتماعی را به "سطح" بیاره و در معرض تماشا قرار بده. کاری که استاد پورپیرار در داستانهایش کرده. حتما داستان " کوتاهترین عشق " استاد را خوانده اید که در آن زنی بی شوهر مانده چطور دراثر فشار برآورده نشدن نیازها یش ناگهان سر از خانه همسایه در می آورد .این داستان کوتاه به خوبی تصویری که از زنان برایمان ساختند (به عنوان موجوداتی ضعیف که همیشه مورد تجاوز و سوء استفاده مردان تنوع طلب هستند) به هم میریزد/ یا داستان یاغی که توسط نشریه ای در فرانسه جزء بهترین داستان های کوتاه دنیا معرفی شده و با بیانی ساده وکوتاه ،منش و شخصیت یک یاغی رو به تصویر می کشد/.یا داستان "سوراخ کفش " که هنوزدر ایران نظیر ندارد.بسیاری از داستان های استاد پورپیرار اتفاقات واقعی هستند که با قلم توانای ایشان مکتوب شده. و البته بحث درباره آنها بسیار گسترده است.
نمی دانم شما مقدمه کتاب "هزار اتفاق می افتد " استاد پورپیرار را خوانده اید یا نه؟ اشاره ای است به تعلق شدید طبقات معمول جامعه به مذهب که روشنفکری احمق ایران آنرا همیشه مسخره می کرد. اما روحانیت ایران توانست از این موضوع استفاده کنه و از طریق همین باورها مردم را صدا بزنه وخواسته های خود را به پیش ببره. حتی مجاهدین خلق هم به همان نیرو متصل شدند و بهره برداریهاشون رو هم کردند. اما روشنفکری بی خرد ایران همیشه این نیرو را به هیچ گرفته و آنها رو یه نیروی مرتجع عقب مونده که فقط جلوی دست و پا رو می گیرند دانسته. که در داستان هایشان هم گاها این موضوع نمایان است.آنها در حیات صد ساله اخیر ایران کاری جز لیسیدن ستونهای تخت جمشید نداشته اند و هنوز هم ندارند،و نفهمیده اند که کلمه مردم یعنی اون نیروی جمعیئی که تاریخ میسازه به چه معناست و چه جایگاه و حرمتی داره.چگونه زندگی می کنه چگونه تفکر میکنه و...
مردم هم متقابلا نسبت به آنهاوآثارشون بیگانه بوده اند.
اگر روشن فکری ایران روزی بتونه به بافت جامعه ایران از مبدا پوریم و دین اسلام به شکل درست نگاه کنه شاید آن موقع چیزی به نام ادبیات ملی همراه چیزهای دیگر زاده بشه.