ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

مصاحبه با دکتر رضا ضیاء ابراهیمی در مورد ناسیونالیسم ایرانی و فرهنگ ها و مکاتب اصیل ایران پیش از ناسیونالیزم دروغین فعلی

salehyk

یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 06:45 ب.ظ
http://www.iranglobal.info/node/26281
پاسخ:
باز نشد.  
 
 
 
 
 
آمون : حرفهای صد من یه غاز!  
  
 
 
ایران، ملی گرایی و افسانه هویت آریایی
 چاپ  ایمیل جمعه, اکتبر 18, 2013 - 18:23
دکتر رضا ضیاء ابراهیمی
این تفسیر بی‌دردسر از تاریخ، ایرانیان را از هرگونه مسوولیت یا حتی حضور در تاریخ خود تبرئه کرده و خیلی راحت ورود اسلام به ایران (یا به قول نژادپرستانه: «حمله اعراب») را دلیل عقب ماندگی کشور بیان می‌کند. نیازی به گفتن نیست که هرجنبه از این روایت درتضاد با واقعیت‌های تاریخی است (امروزه دانشمندان بر تداوم روال طبیعی زندگی در ایران قبل و بعد از اسلام و نبود شاهدی مبنی بر وجود گسست تاریخی میان دو دوره مورد اشاره اتفاق نظر دارند).

دستگاه حکومتی ایران در قرن بیستم، چه در زمان سلطنت پهلوی و چه در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی، به شکلی فعال در پی تبلیغ روایت‌ها و دیدگاه‌های خاص خود از «ایرانیت» بوده است. با توجه به گوناگونی قومی، مذهبی و زبانی به شدت ریشه دار در ایران، جای تعجب نیست که ایرانیان در برابر این روایت‌ها و مکانیسم‌های کنترلی که از سوی دولت بر آن­ها تحمیل شده، مقاومت کرده و به آن اعتراض داشته باشند. نزاع بر سر تعریف «شخصیت ملی» تا امروز ادامه داشته و امکان رسیدن به تفاهم در مورد ماهیت واقعی «ایرانیت» هم­چنان دور از دسترس به نظر می‌رسد.
در این گفت‌وگو، دکتر «رضا ضیاء ابراهیمی»، استادیار کالج «کینگز» لندن به ارایه دیدگاه‌های خود درباره بحث به شدت مورد مناقشه ملی‌گرایی ایرانی می‌پردازد.
 دکتر ضیاء ابراهیمی درباره چگونگی شکل‌گیری آن چه او «ملی‌گرایی گمراه کننده» می‌خواند توضیح می‌دهد؛ جنبه‌ای خاص از پدیده ملی‌گرایی ایرانی که  روایتی غیرتاریخی و نژادپرستانه درباره ملت ایران ارایه می‌دهد.
به استدلال او، این جنبه از ملی‌گرایی به دنبال تهی کردن ایران از واقعیت وجودی‌ خود به عنوان سرزمینی اسلامی و شرقی با ترسیم چهره‌ای از ایران است که به عنوان عضوی از جامعه‌ اروپا، از بد حادثه درمنطقه خاورمیانه گرفتار شده است.
او در ادامه به بحث درباره آن چه از دید او حاکمان ایران در آینده با آن روبه رو خواهند شد – با توجه به وجود اقلیت‌های مختلف قومی و زبانی در کشور –پرداخته و از چگونگی احتمال شکل‌گیری دیدگاهی جامع‌تر از بحث هویت ملی و حاکمیت دولت در ایران سخن می‌گوید.
اگر بخواهیم از دیدگاه شخصی شما شروع کنیم، می‌توانید بگویید چطور شد که به موضوع ملی‌گرایی ایرانی علاقه‌مند شدید؟
•من بخشی از عمرم را در ایران و بخش دیگرش را در سوییس زندگی کرده‌ام. در بیست و چند سالگی چند ماهی را در کالیفرنیا گذراندم و این اقامت کوتاه مدت تاثیر زیادی در زمینه درک شخصی از احساس تعلق در من ایجاد کرد. من تا آن وقت خودم را یک ایرانی می‌دانستم که در سایه افتخار اسطوره‌‌های معروف ملی کشورش زندگی می‌کرد و هیچ هویت دیگری را برای خود نمی‌پذیرفت. در واقع، منکراین بودم که کشورهای اروپایی فرانسوی زبان – که سال‌های زیادی از عمرم را در آن­جا زندگی و تحصیل کرده بودم – به درستی می‌توانستند بخشی از هویت من را تشکیل دهند. در کالیفرنیا بود که متوجه واکنش به­شدت اروپایی خودم در قبال جامعه خودرو محور و فوق­العاده مصرف‌گرای آمریکایی علاقه‌مند به پرسه زدن در مراکز خرید و رستوران‌های زنجیره‌ای شدم (یا دست کم این چیزی بود که دوستان و بستگان آمریکایی‌ در مورد من متوجه شده بودند). این موضوع سبب شد که به وجود ماهیت اروپایی در درونم پی ببرم.
مهم‌تر این که در آن جا، در کنار برخی ازهم­وطنان ایرانی خود احساس بیگانگی می‌کردم. نمی‌توانستم فرمول تعلق مورد نظر آن­ها با  آن همه تعریف‌های سفت و سخت نژادی و فرهنگی، احساس میهن‌پرستی‌شان در قبال آمریکا که به شکل عجیبی اغراق‌آمیز به نظر می‌رسید و نفرت‌شان از هر چیز اسلامی و عربی را درک کنم. همه این‌ها نشانه‌هایی بود از گرایش آن­ها به جهان‌بینی افراطی ملی‌گرایانه‌ای که ریشه‌ای در واقعیت‌های تاریخی زادگاهشان نداشت. فاصله سالمی که به دنبال این تجربه بین خودم و داستان‌های ملی پیش‌پا افتاده کشورمان ایجاد شد به من اجازه داد تا به تدریج به نقد این اسطوره‌ها بپردازم. این فرایند در جریان تحقیق من در زمینه تاریخ روشن­فکری در ایران، در مورد آن چه «ملی‌گرایی گمراه کننده» می‌نامم به اوج خود رسید؛ نوعی از ملی‌گرایی که آریایی‌گری از اساسی‌ترین جنبه‌های وجودی آن است.
می‌توانید درباره ریشه‌های آریایی‌گری در ایران و حضور آن در زندگی سیاسی و فکری ایرانیان در طول یک قرن گذشته بیش­تر توضیح دهید؟
- مفهوم بیولوژیکی و فرهنگی «نژاد»، ایده‌ای اروپایی است که از اواخر قرن هجدهم تا نیمه اول قرن بیستم – پیش از آن که ابتدا به شکل علمی و سپس از نظر سیاسی اعتبارخود را از دست بدهد – رواج داشت. تفکر «نژاد آریایی» هم به همین ترتیب در مکتب اروپایی پدید آمد. خیلی دشوار است که پیشینه طولانی این تفکر را در چند خط به شکلی مختصر و مفید بیان کرد اما اجازه دهید فقط به این نکته اشاره کنم که در آن دوره، تضاد میان نژادهای «آریایی» و «سامی» به عنوان یک حقیقت غیرقابل انکار علمی مطرح بوده است. «ارنست رنان»، جامعه شناس برجسته فرانسوی قرن نوزدهم، اعتقاد داشت که «تضاد میان نژاد‌های آریایی و سامی محوری است که تمام عالم به دور آن در حال چرخش است.»
روشن­فکران ملی‌گرای پیش­کسوت در ایران، به ویژه میرزا آقا خان کرمانی، به دلایل مختلف این فرضیه را پذیرفتند؛ اول این که آن­ها علم فرنگیان (اروپایی‌ها) را با استناد به انجیل به عنوان یک حقیقت دینی پذیرفته بودند؛ دوم این که آریایی‌گری آسان‌ترین راه برای توضیح علت عقب‌ماندگی ایران از اروپا در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و نظامی بود. در واقع، بازتصویری که از اسلام ارایه شد چیزی محصول ذهن عرب‌های سامی بود؛ دینی که به باور ملی‌گرایان - با کمک منابع اروپایی آن­ها - با زور شمشیر بر ایرانیان آریایی تحمیل شده بود. به این ترتیب، برای علت پس­رفت ایران دلیل بسیار ساده و قابل هضمی وجود داشت که همانا از دست دادن خلوص نژادی و فرهنگی ایرانیان بود.
 این تفسیر بی‌دردسر از تاریخ، ایرانیان را از هرگونه مسوولیت یا حتی حضور در تاریخ خود تبرئه کرده و خیلی راحت ورود اسلام به ایران (یا به قول نژادپرستانه: «حمله اعراب») را دلیل عقب ماندگی کشور بیان می‌کند. نیازی به گفتن نیست که هرجنبه از این روایت درتضاد با واقعیت‌های تاریخی است (امروزه دانشمندان بر تداوم روال طبیعی زندگی در ایران قبل و بعد از اسلام و نبود شاهدی مبنی بر وجود گسست تاریخی میان دو دوره مورد اشاره اتفاق نظر دارند). با وجود این که مدت‌هاست آریایی‌گری در غرب، چه به عنوان یک فرضیه علمی و چه به عنوان یک جهان‌بینی سیاسی کنار گذاشته شده (به استثنای گروه به حاشیه‌ رانده شده‌ای از راست­گرا‌های افراطی)، راحتی و جذابیت این گفتمان باعث شده تا به جرات بتوان گفت بخش بسیار بزرگی از جامعه ایران هنوز بر باور خود در زمینه برتری نژاد آریایی پایبند مانده‌اند.
آریایی‌گری یا آن چه شما «ملی‌گرایی گمراه کننده» می‌نامید چه تفاوتی با سایر جریان‌های ملی‌گرایی در ایران دارد و آیا این ویژگی در همه شکل‌های ملی‌گرایی ایرانی مشترک است؟
•یکی از اشکالاتی که من بر این موضوع وارد می‌دانم این است که چندگانگی نگرش‌های ملی‌گرایانه از سوی پژوهش­گران به طور کلی نادیده گرفته شده است. به نظر من برخی نگرش‌های ملی‌گرایانه، با جهان‌بینی‌ها و هدف‌های مختلف ممکن است به یک موضوع مشترک بپردازند. در مورد بحث ما، جای هیچ انکاری نیست که ملت ایران را می­توان به شکل‌های مختلف تعریف کرد. به عنوان نمونه، برای برخی ایرانیان، اسلام شیعه بخشی جدایی‌ناپذیر از ارزش‌های ملی ایران است. دیگران، از جمله خودم، امیدوارند به جای ایرانیتی با قومیت یا فرهنگ بسته و انتسابی، شاهد جامعه‌ای باشند که بر مبنای به رسمیت شناختن و وفاداری به یک نظم مدنی برگرفته از یک نظام مردم‌سالار مشروع شکل گرفته باشد. با این حال، در میان شکل‌های مختلف ملی‌گرایی ایرانی، یک شکل از جهان‌بینی به دلیل ارایه توضیح و تفسیر زیاد از بقیه متمایز است. نوعی از ملی‌گرایی که جهان‌بینی پایداری دارد به گونه‌ای که محتوای آن در طول 150 سال گذشته خیلی کم دچار دگرگونی شده است. مهم‌تر از همه این که، این نوع از ملی‌گرایی به عنوان جهان‌بینی رسمی حکومت پهلوی (در فاصله سال‌های 1304 تا 1357 شمسی) مطرح بوده و به همین دلیل بارها و بارها با استفاده از متون درسی مدارس، تاریخ‌نگاری جانب­دارانه و تبلیغات به ذهن نسل‌های مختلف ایرانی خورانده شده و از این جهت اثر آن غیر قابل چشم‌پوشی است. این همان جهان‌بینی است که درباره آن مطالعه می‌کنم و آن را «ملی‌گرایی گمراه کننده» می‌نامم چون می‌بینم که هدف اصلی آن گمراهی ذهن انسان‌هاست. به بیانی دیگر، هدف این شکل از ملی‌گرایی تهی کردن ایران از واقعیت مشهود خود به عنوان سرزمینی اسلامی و شرقی و به تصویر کشیدن آن به عنوان عضوی از خانواده اروپاست که از بد حادثه، درمنطقه خاورمیانه گرفتار شده است. ادعای خویشاوندی نژادی میان آریایی‌های ایران و اروپا، گفتمانی نژادپرستانه است که به بروز چنین انحراف‌هایی دامن می‌زند و از این رو، «تفکر نژادی» جنبه‌ای اساسی از «ملی‌گرایی گمراه کننده» به شمار می‌آید. این نوع تفکر در ادعای محمد رضا شاه که قرار گرفتن ایران درخاورمیانه را تنها یک «تصادف جغرافیایی» می‌دانست، نمود پیدا می‌کند. انکار واقعیت مشهود ایران خیالی واهی است که راه به جایی نخواهد برد.
برخی پژوهش­گران و روشن­فکران به دنبال جدا کردن آریاگری ایرانی از یهود ستیزی شرورانه و ویران­گر منتسب به آلمان (نازی) هستند. درباره این تلاش‌ها چه نظری دارید؟
•گرچه شکی نیست که وجود احساسات ضد سامی‌گری در ایران – به ویژه از نوع «توطئه جهان یهود» آن – واقعی است، با این حال باور ندارم که چنین احساساتی ]در درون هسته ایدئولوژیک] «ملی‌گرایی گمراه کننده» جایی داشته باشد. اصلی‌ترین دغدغه ملی‌گرایان ایرانی، تقلید از مدرنیته اروپایی به منظور بیرون کشیدن ایران از رخوتی بود که دچارش شده بود. در این میان، دادن نقش منفی به عرب‌‌ها ساده‌ترین راه برون­رفت از مشکل‌هاست چرا که راحت می‌شود با فحش و ناسزا همه تقصیرها را به گردن عرب‌ها انداخت. میزان نفرت از عرب‌ها در ملی‌گرایی گمراه کننده ایرانی دست کمی از میزان نفرت از یهودیان در ملی‌گرایی رمانتیک آلمانی اواخر قرن نوزدهم میلادی ندارد. با این حال، یهودیان نقشی در نمایشنامه درام ملی‌گرایی ایرانی ایفا نمی‌کنند یا حداقل نقش پررنگی ندارند. بنابراین، گرچه ملی‌گرایان ایرانی گفتمان اروپایی «نژاد آریایی» را برگزیده‌اند اما گزینش آن­ها انتخابی بوده یعنی فقط تا جایی به آن بها داده‌اند که بتواند راه حلی برای برون­رفت از مشکلات غیرقابل حل ایران ارایه کند. برای نمونه، از «تهاجم» اعراب سامی غیر آریایی به ایران به عنوان دلیل اصلی ضعف نسبی ایران در مقایسه با کشورهای اروپایی یاد می‌شود. با توجه به نبود احساسات ضد یهودی در هسته «ملی‌گرایی گمراه کننده»، در این توطئه ملی‌گرایانه جایی برای بازی یهودیان وجود ندارد. درباره یهودیان ایرانی باید گفت همان گونه که خودشان هم به درستی مطرح می‌کنند،  دوره پهلوی عصری طلایی برای یهودیان ایران به شمار می­رود. این که از یک سو گفتمان نژاد آریایی در اروپا به شدت ضد سامی بوده و از سوی دیگر یهودیان ایرانی اغلب خود را وام­دار ملی‌گرایی دوره پهلوی و عنصر آریاگری آن می‌دانند نشان­گر وجود تضادها و تناقض‌هایی در این میان است. برای نمونه، در صحبتی که با یک خانم یهودی ایرانی درمنطقه «وست وود» تهران­جلس داشتم، ایشان ادعا می‌کردند که این یهودیان ایرانی هستند که آریایی‌های اصیل محسوب می‌شوند چرا که نسل ایرانیان مسلمان با اعراب مخلوط شده و عنصر آریاگری خود را از دست داده‌اند. این مانند آن است که یک یهودی دربند در اردوگاه­های مرگ آلمان نازی با استناد به نظریه‌ای ادعای برتری نسبت به هم­وطنان مسلمان خود داشته باشد که به خودی خود نشان­گر سردرگمی هویت ایرانی است؛ هویتی که هنوز گرفتار مفاهیم نژادی منسوخ شده است.
در مورد ایده‌ای که از سوی برخی افراد، از جمله آخرین شاه ایران تبلیغ می‌شد مبنی بر این که ایرانیان ملتی یک­پارچه، متحد و هم­بسته با پیشینه‌ای بیش از 2500 سال هستند چه نظری دارید؟
•بیایید در این مورد با هم روراست باشیم؛ این موضوع (تمدن 2500 ساله ایرانی) افسانه‌ای بیش نیست. ملت‌ها در دوران قرون وسطی به شکل کنونی وجود نداشته‌اند. در آن دوران هم­بستگی میان اقوام برپایه معیارهای محلی یا مذهبی بنا می‌شد؛ برای نمونه، شاعر معروف، حافظ – که به عنوان یکی از نمادهای ایرانیت مطرح است – در هیچ کدام از شعارهای خود خود را به عنوان یک ایرانی معرفی نکرده بلکه تنها خود را فردی ساکن شیراز نامیده است . «ملت» تنها زمانی به نماد اصلی هویت انسان‌ها تبدیل می‌شود که یک دولت مدرن از طریق نماد‌ها، سیستم جامع آموزش و پرورش و ماشین تبلیغاتی‌ خود بکوشد تفکر تعلق ملی را گسترش دهد. البته ردپای تفکر «ایران» به عنوان یک مفهوم فرهنگی و جغرافیایی را می­توان پیش از این زمان و حتی در دوران باستان پیدا کرد اما باید توجه داشت که تفکر یاد شده، ایده‌ای سیال بوده که محتوای واقعی آن تفاوت زیادی با برداشت امروز ما دارد.هخامنشیان هرگز به جنبه فرهنگی دولت خود اشاره‌ای نکرده و هرگز خود را ایرانی یا «پرشین» نخوانده‌اند. ما در واقع نمی دانیم واژه معروف «آریا» که در منابع اوستایی و هخامنشی به آن اشاره شده به چه معناست. نمی‌دانیم آیا آریا نام یک قبیله، یک جامعه زبانی یا – حتی محدودتر از آن – تنها قشری از اجتماع بوده است؟ در کتیبه های «کرتیر»، موبد پرنفوذ اواخر دوره ساسانی، واژه­های «اران» (ایران) و «آنران» (غیر ایران) –  بدون اشاره به جنبه‌های فرهنگی یا زبانی – به روشنی به مفاهیم سیاسی- جغرافیایی می‌پردازد . در دوران اسلامی، ایران به تفکری جغرافیایی- فرهنگی تبدیل می‌شود که با دیگر نهادهای منطقه‌ای از جمله خراسان، عراق عجم، سیستان و سایرین به رقابت می‌پردازد؛ گستره‌ای جغرافیایی که آن را حکومت ساسانی می‌نامیم.
آیا منابعی که از دوران ساسانی در اختیار داریم اطلاعاتی در این مورد در اختیارمان ‌نمی‌گذارند؟
•یکی از واقعیت‌های اساسی که ملی گرایان علاقه‌مند به وقایع دوران باستانی واژه ایران و متغییرهای آن، به عمد نادیده می گیرند این است که همه منابع نوشتاری که در اختیار داریم – از کتیبه‌های نقش رستم گرفته تا شاهنامه – از سوی شماری افراد باسواد و با هدف‌های خاص نگاشته شده­اند. به بیانی دیگر، ممکن است جمع کوچکی از نخبگان از واژه «ایران» برای اشاره به مواردی دیگر استفاده کنند؛ از جمله ناحیه‌ای جغرافیایی با برخی ویژگی‌های مشترک فرهنگی و زبانی یا یک سلسله پادشاهی مانند ساسانیان که در تلاش برای ایجاد مشروعیت برای حکومت خود بر حوزه بسیار وسیعی از باورهای دینی و فرهنگی هستند. در حال حاضر هیچ مدرکی در اختیار نداریم که با استناد به آن بتوانیم درباره هویت توده‌های بزرگی از دهقانان، قبیله نشینان، بازرگانان، زنان و سربازان گمانه‌زنی کنیم، مطلقا چنین مدارکی را در دست نداریم. این افراد از نظر تاریخی حرفی برای گفتن ندارند چون بهره‌ای از سواد نداشته‌اند. خیلی بعید است که چنین افرادی از 2500 سال قبل خود را به عنوان «ایرانی» قلمداد کرده باشند. کسی که بخواهد چنین گزاره‌ای را مطرح کند بی‌شک مدارک زیادی برای اثبات درستی گفته‌های خود در اختیار خواهد داشت. البته به شرط آن که مخاطبان‌ او ملی‌گرایان دوآتشه‌ای نباشند که حاضر باشند حقایق تاریخی را قربانی فرضیه‌‌های خود کنند.مساله این جاست که ملی‌گرایی با وجود این که پدیده‌ای جدید به شمار می­رود، با اتفاق‌های دوران باستان سروکار دارد که تقریبا همیشه نابهنجاری و تحریف تاریخی را در پی دارد. ملی‌گرایان با مراجعه به متون کهن، هر زمان که به واژه «ایران» برمی‌خورند از آن به عنوان شاهدی برای جاودانگی ملت ایران از دوران باستان یاد می‌کنند. واقعیت اما بسیار متفاوت است و مطالعه بی‌طرفانه منابع نشان می‌دهد که مفهوم ملی ایران، آن گونه که این دسته از ملی‌گرایان می‌پندارند، در فاصله دهه‌های 1860 و 1890 میلادی از سوی «میرزا فتحعلی آخوندزاده» و «میرزا آقا خان کرمانی» ساخته و پرداخته شده است؛ موضوعی که تا بعد از جنگ جهانی اول آن چنان فراگیر نشده بود.
آینده ملی‌گرایی ایرانی را چگونه می‌بینید؟ با توجه به غلبه و سلطه اسلام سیاسی و «هویت اسلامی» پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران، آیا درست است بگوییم آن چه امروز شاهد آن هستیم خیزش احساسات ملی‌گرایانه‌ای است که حکومت اسلامی در ایران برای کنترل آن تلاش می‌کند؟
•نفوذ ملی‌گرایی گمراه کننده با وجود تمام فراز و نشیب‌هایی که با آن روبه رو بوده، هم­چنان با قدرت در جریان است به نحوی که از سال 1357، بیش­تر مخالفان سکولار جمهوری اسلامی از این دسته ملی‌گرایان بوده‌اند.
پدیدآورندگان اولیه این جهان‌بینی، اختلاف عمیقی را در میان گروه‌هایی از جامعه ایران ایجاد کردند که من «مریدان کوروش کبیر» و «پیروان امام حسین» می‌نامم. هنوز باید منتظر بمانیم و ببینیم که آیا تلاش برای آشتی دادن این دو جنبه مصنوعی از هویت ایرانی راه به جایی خواهد برد یا خیر. یونانیان برای تعریف عصر طلایی خود از دو دوره جایگزین یونان باستان و امپراتوری روم شرقی شروع کردند. امروزه، بیش­تر یونانیان با هر دو دوره تاریخی کشور خود سازگاری پیدا کرده و می‌توانند به هر دو دوره افتخار کنند. اما ایرانیان هنوز توفیقی در چیرگی بر شکاف میان ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی کسب نکرده‌اند.
در مورد خود حکومت چطور؟ حکومت چه نقشی در ایجاد پیاپی روایت‌های هویتی بازی می‌کند؟
بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی ثابت کرده‌اند که هرگاه مشروعیت حکومت خود را در خطر دیده‌اند، در انگیزش احساسات ملی‌گرایانه خیلی موفق عمل کرده‌اند. «تخت جمشید» و «شاهنامه» به همان اندازه دوران سلطنت پهلوی در نمایش نمادین ملی‌گرایی جمهوری اسلامی کاربرد داشته‌اند. این جاست که مساله جالب می‌شود؛ وقتی جمهوری اسلامی مجبور به حمایت کلامی از ملی‌گرایی می‌شود به گونه‌ای از ملی‌گرایی گرایش پیدا می‌کند که از پیش وجود داشته که همانا نسخه (گمراه کننده) دوران سلطنت پهلوی است. در این میان گونه کمی اسلامی شده‌ای از «ملی‌گرایی گمراه کننده» هم هر از گاهی نمایان شده است. نشانه‌هایی از این گونه را می‌توان در برخی نوشته‌های سرشار از مفهوم‌های نژادپرستانه شریعتی پیدا کرد (برای نمونه، این ادعا که اسلام شیعه، شکل ایرانیزه شده از اسلام است). با این حال، جمهوری اسلامی در ایجاد یک ایدئولوژی ملی‌گرایانه به اندازه کافی منسجم با اصول و آموزه‌های دقیق و به حد کافی جذاب برای جایگزینی ملی‌گرایی گمراه کننده ناموقق عمل کرده است. جنبش ملی- مذهبی در ایران هنوز در دوران نوزادی به سر می‌برد و باید دید آیا می‌توانند چنین شکلی از ملی‌گرایی را در آینده پدید آورند. من شخصا شک دارم که بتوانند موفقیتی در این زمینه به دست آورند.
به نظر شما آیا ایجاد یک نظام فدرال یا تمرکززدایی سیاسی در ایران امری اجتناب‌ناپذیر است؟ آیا تقدیر دولت ملی قوی و مرکزی در ایران تبدیل شدن به یک نظم سیاسی است که با خط سیر تاریخی و آرایش جمعیتی ایران هم­خوانی بیش­تری داشته باشد؟
•در این جا هم شاهد ادامه شگفت‌انگیز رفتار حکومت ایران با مردم در دوران پیش و پس از انقلاب 1357 هستیم؛ امروز هم سرکوب خواسته‌های فرهنگی و زبانی اقلیت‌های ایران با همان شدت و میزان دوره قبل از انقلاب ادامه دارد. هنوز هم در ایران مطرح کردن بحث دفاع از حقوق اقلیت‌ها، ناصواب به شمار می‌آید. بسیاری از ایرانیان هنوز از باز کردن «جعبه پاندورای» حقوق اقلیت‌ها در هراسند چرا که فکر می‌کنند با بازکردن این جعبه، سیل بلاها و شوربختی‌ها بر سرشان فرود می‌آید که کم­ترین نتیجه آن، تجزیه کشور خواهد بود. به نظر من احتمال بروز چنین خطری در صورت ادامه بی‌توجهی به حقوق اقلیت‌ها بالاتر می‌رود. این مساله‌ای است که باید به عنوان یک ضرورت ملی، هر چه سریع‌تر به آن پرداخته شود.
درباره نقش حکومت، خیلی‌ها ادعا می‌کنند که وجود حکومت مرکزی ملی‌گرای پهلوی ضروری بود و برای اعتبار بخشیدن به گفته خود از متحد نگه داشتن کشور از سوی حکومت پهلوی در آن دوران دم می‌زنند. این مورد قابل بحث است. این دیدگاه قطعا با نظر بسیاری از اعضای اقلیت‌های قومی سرکوب شده یا نوادگان عشایر کوچ نشینی که به زور مجبور به اقامت در یک ناحیه خاص جغرافیایی شده و یا دیگر قربانیان سیاست تمرکزگرایی حکومت ایران در هر یک از دو دوره تاریخی یاد شده، هم­خوانی ندارد. در واقع دولت مرکزی بخش‌های بزرگی از جمعیت ایران را از زادگاه خود بیرون راند. مطمئن نیستم که فدرالیسم (حاکمیت حکومت مرکزی) راه چاره باشد. همان گونه که پیش از این هم اشاره کردم، از دید من تنها راه نجات، به وجود آوردن ایرانی است که با استفاده از یک قرارداد اجتماعی مردم‌سالارانه، حقوق همه شهروندان‌ خود را به شکلی یکسان رعایت کند، نه این که حکومتی بیاید و یک هویت قومی یا مذهبی خاص را از بالا به مردم تحمیل کند. فقط چنین ایرانی – که تشکیل آن از زمان نهضت مشروطه خواهی به مدت بیش از یک قرن  به تعویق افتاده –  می تواند یک پارچگی کشور و وفاداری همه شهروندان خود را تضمین کند. چنین حکومتی می تواند فدرال باشد، اما نه لزوما.
کتاب شما با عنوان «ظهور ملی‌گرایی گمراه‌کننده: مسابقه و مدرنیته در ایران 1860 تا 1940 میلادی» در آینده‌ای نه چندان دور منتشر خواهد شد.  به نظر شما این کتاب چه چیزی به ادبیات رو به رشد ملی‌گرایی ایرانی اضافه خواهد کرد و این که از مخاطبان شهرنشین ایرانی انتظار چه بازخوردی دارید؟
•در این کتاب تلاش کرده‌ام ریشه‌های فکری ملی‌گرایی گمراه کننده و روند انتخاب و بومی‌سازی ایده‌های ویژه اروپایی درباره مفاهیم ملت و نژاد را ردیابی کنم. این ایده ها از آن جهت مهم بودند که با استفاده از آن­ها، می‌شد برای مساله عقب ماندگی ایران در مقایسه با اروپا بهانه‌ تراشی کرد. این روایت که همه ما می دانیم در طول زمان پدید آمده است؛ ایران پیش از اسلام تمدن بزرگی به شمار می رفت که برابر یا بهتر از اروپای مدرن بود، تمدنی که با حمله اعراب سامی که تنها هدف‌شان نابودی هویت جداگانه ایران بود، افول کرد و برای برگرداندن ایران به شکوه و قدرت گذشته خود چاره ای نداریم جز این که میراث اعراب را به کلی ریشه کن کنیم؛ اسلام، واژه‌هایی که از زبان عربی قرض گرفته‌ایم و سایر موارد. در مورد این که خوانندگان چه برخوردی با این کتاب خواهند داشت هم باید بگویم پژوهش­گران ایرانی که با پژوهش من آشنایی دارند در بیش­تر موقعیت‌‌ها از من حمایت کرده‌اند. از سوی دیگر، هواداران ملی‌گرایی گمراه‌‌کننده به من ایمیل‌های بلند بالای توهین‌آمیزی با اتهامات همیشگی (عامل جمهوری اسلامی ، نوکر انگلیس و تجزیه طلب یا هر سه مورد با هم) می‌فرستند که این دسته از افراد به کار خود ادامه خواهند داد. امیدوارم نتیجه کارم ایرانیان را تشویق کند تا اسطوره «ملی‌گرایی گمراه کننده» را مورد بازخواست قرار دهند تا بالاخره روزی فرا برسد که بتوانیم خود را از شر میراث نخ‌نما شده‌ آخوندزاده، کرمانی و متفکران نژاد پرست اروپایی رها کنیم. هویت ما به هوایی تازه نیاز دارد چرا که هنوز گرفتار مفاهیم نژادپرستانه‌ خفه‌کننده و مشکل‌آفرین از زمانی دیگر و مکانی دیگر است. تاریخ‌ ما به شدت تحریف شده و نیاز مبرمی به بازنویسی دارد. کار زیادی پیش رو داریم.
----
رضا ضیاء ابراهیمی استادیار «تاریخ خاورمیانه در قرن بیستم» در کالج «کینگز» لندن است.
اسکندر صادقی بروجردی دانشجوی سال آخر دکترا در کالج «کویین»، دانشگاه آکسفورد است.